ziaie1

ziaie1

۱۳۹۹ آبان ۸, پنجشنبه

برگی از تاریخ پر از اضطراب و...
قسمت سیزدهم
مارکسیزم – لنینزم، تنها طرز فکر واندیشۀ است که درجهان و در طول تاریخ بشریت، از تفکر و تعقل، صداقت و راستی، عدالت و انصاف، رحم وعطوفت، میانه روی واعتدال، وفا به عهد و پیمان، عفو و گذشت، حلم و بردباری، صبر و تحمل، رعایت حقوق خود و دیگران، دوراندیشی وانعطاف، انسان دوستی وکرامت و درنهایت تسامح، تساند، تساهل وخیلی ازارزش های والای الهی وانسانی محروم وهیچ سود و بهرۀ نبرد وبنیادش برسوء ظن وگمان، عقده وکینه، بخل وبغض، طغیان وتجاوز، خشم وخشونت، تعصب وتنفر و مکر و حیله و...گذ اشته شد. فکر و اندیشۀ که درمیدان جنگ ودرگیری و دریک فضای تیره و تاراختلاف و نفاق، قتل و کشتار، فقر و فاقه، بیماری و مرض، یأس و نا امیدی، بدبختی و شقاوت، و بد بینی ونفرت شکل گرفت؛ فضای که آمادۀ یک انقلاب سرخ و یک تغیر و تحول خونین گردید، اندیشه و طرز فکری که راه را برای تصفیه، اعدام، تبعید مخالفین، اعضای گروه وحزب خود هم مسدود نکرد.
« به نظرسولژنیتسین بدی ازهمان آغاز حکومت شورا ها، ازاصل حکومت یک حزبی، از اصل استقرار یک حزب نیرومند و مطلق العنان سرچشمه می گیرد که پایانش استقرار قدرت پولیسی است. بدی ازهمان ایدئولوژی مارکسیزم و به زبان دیگر، از فطرت و ماهیت وهمۀ ایدئولوژی ها و جهان بینی های سرچشمه می گیرد که جانشین وجدان اخلاقی و معنوی وروحانی فرد می شوند واجازۀ بدی کردن به مردم می دهند ودرعین حال به مردم اطمینان می دهند که در راه نیکی گام برمی دارند.»
ضرب المثل مشهوری است که گویند: « چاه کن به چاه است و یا انسان هرچه کشت کند درو می کند.»
یکی از سازمان های جهنمی و مخوفی که از اوایل بقدرت رسیدن کمونیزم در شوروی توسط حزب حاکم کمونیست بنیادش گذاشته شد ( چکا ) است، سازمانی که درطی چند سال چندین بار تغیر نام وهویت داد، سازمان هولناکی که در تعقیب و توبیخ، زندان واعدام و تبعید منتقدین ومخالفین نظام حاکم برشوروی نقش خونین و ویرانگری ایفا کرد تا جایی که دربیرحمی وخشونت زبانزد عام و خاص شد. این سازمان علاوه برمخالفین تا جای پیش رفت که بلای جان خود واعضا و روسای خود گردید، بگونۀ که اعضای بلند پایه و مدیران ارشدش یکی پی دیگری به محاکمه روبروگردیده و به جوخۀ اعدام سپرده شدند، حزب کمونیست شوروی که یکه تاز میدان ( سیاست - قدرت ) بود، هیچ کس را قابل اعتماد نمی دانست، وهمین که نسبت به افراد ( هرکسی که بود ) مشکوک می گردید، بلاوقفه به تصفیه آن ها می پرداخت.
« استالین درراه رسیدن به قدرت وسپس تثبیت آن هیچ مانع و رداعی را نمی توانست تحمل کند، برای او مهم نبود، کسانی را که قصد تصفیۀ آن ها را دارد، سابقاً درحزب چه مقاماتی داشتند، او درتصفیۀ بزرگ ازمردانی کمک می گرفت که مانند خود وی قسی القلب بودند، آندره ویشنسکی که در1936 برای اجرای تصفیۀ بزرگ به دادستانی کل اتحاد جماهیرشوروی رسید، درطول محاکمه های نمایشی مسکو در سال های 1936 تا 1938 وقاحت و سبعیت ویژۀ ازخود نشان داد...
-مدودوف درکتاب « دردادگاه تاریخ » می نویسد: « طبق محتاطانه ترین ارزیابی ها، بین سالهای1936 تا 1939 چهار تا پنج ملیون نفر، به علل سیاسی هدف اقدامات سرکوبگرانه قرارگرفتند. دست کم چهارصد تا پنجصد هزار تن ازآنان، بویژه کارمندان بلندپایه، بدون محاکمه اعدام شدند، بقیه به زندان های طولانی محکوم گردیدند. دربرخی از روز ها فقط درشهر مسکو، تا هزار نفر را اعدام کردند، نه جوی خون که رودخانه های خون، خون خلق شریف شوروی جاری شد.»
-یا گودا از1920 پست های حساس درچکا وگ، پ، ا و، G.P.U داشت، در1934 به ریاست ان- ک -و-د، N.K.V.D پلیس مخفی شوروی رسید. او و سایر مقامات این سازمان اهریمنی درجنایت و آدم کشی درتاریخ کم نظیربودند. یاگودا در1936 از ریاست ان - ک -و- د، برکنار گشت. سپس بازداشت شد ودر1937 تیر باران گردید...
-نیکلای ایوانوویچ یژوف معروف به کوتولۀ تشنۀ خون، در1936 جانشین یا گودا شد. درزمان وی مأموران، ان – کا- و-د، هزاران انسان را در زیر شکنجه های هولناک مجبور به اعتراف کردند. در زمان وی محاکمه های نمایشی بسیار برگزارگردید. خبرنگاران و شخصیت های خارجی هم دراین محاکمات شرکت می کردند. غالب متهمین از ترس و وحشت شکنجه های هولناک مأموران یژوف تمام اتهامات را می پذیرفتند وحتی با دقت وحوصله خاصی مراحل توطئه خود را برای براندازی رژیم با ذکرجزئیات شرح می دادند. حاضرین دردادگاه ها اغلب این اعترافات را می پذیرفتند...
-یژوف در1938 ازکار برکنارگردید و جایش را به بریا داد و در1940 تیرباران شد. لاورنتی بریا به تجدید سازمان پولیس مخفی پرداخت و در زمان او نیز هزاران نفر تیرباران و یا این که در زندان ها بیرحمانه کشته شدند. بریا پس ازمرگ استالین در1953 مدتی به وزارت کشور رسید و چندی بعد دستگیر و تیرباران شد...
-شیوۀ بازجویی پلیس مخفی شوروی آن چنان بیرحمانه وهمراه با عذاب و شکنجه بود که بسیاری ازافراد به محض آن که احساس می کردند، پلیس مخفی بدنبال شان است خود کشی می کردند. میخائیل تومسکی یکی ازآن ها است، وی که ازمسؤلین بلند پایۀ حزب کمونیست شوروی از1920 بود، در 1929از دفترسیاسی حزب یعنی پولیت بورو رانده شد، چون درنخستین محاکمه مسکو، نامش ازسوی متهمان به زبان آمد و ویشنسکی خواستارشد که تحقیقی درباره اش آغازشود، سپس دست به خود کشی زد.»
همۀ این تصفیۀ حساب های رژیم علیه مأموران وکارمندان ارشدش برای سرپوش گذاشتن برجرم و جنایات و فجایعی هولناکی بود که می ترسیدند، سپس افشاگردیده و پرده ازاسرارشان را بردارد.
سولژنیتسین دربارۀ زویا ولاسووا، دخترهشت سالۀ که پدرش بدست دژخیمان استالینی اعدام شد، می نویسد:
« پدرش را دیوانه وار دوست می داشت، دیگر نتوانست به مدرسه برود، بچه ها به ستوهش می آوردند و می گفتند: بابای تو خراب کاراست. دخترک به ستیز بر می خاست و می گفت: بابای من ماه است. از پی محاکمه، بیشتراز یک سال زنده نماند و در سرتا سر آن یک سال حتی یک بارهم خنده به لبانش نیامده بود، همیشه سر به زیر راه می رفت و پیر زنان چنین پیش گوئی می کردند که چشمش نگران زمین است، بزودی می میرد، و درآن دقایقی که جان می داد، دمی از فریاد زدن باز نماند: بابایم کو؟...
-درشهرپرم، یوژاکوف، در خلال روز بازداشت شد و شبانه به دنبال زنش رفتند. سیاهۀ اشخاصی را نشانش دادند و خواستار شدند که گواهی بدهد که همۀ این اشخاص درخانۀ ایشان، درجلسۀ منشویک ها و سوسیالیست های انقلابی حضور می یافته اند- ناگفته پیداست که هرگز چنین جلسه های ترتیب نیافته بود- و درازای این کار نویدش دادند که بگذارند به نزد سه بچه اش بازگردد، زن امضا کرد و مایۀ نابودی همه شد وخود نیز، بی شک وشبهه، درزندان ماند...
-نادژدایوده نیچ به سبب نام خانواده گی اش بازداشت شد، درواقع پس ازنه ماه دریافتند که هیچ گونه نسبت وقرابتی با ژنرال یوده نیچ نداشته است وآزادش کردند ( حماقت محض) درخلال این احوال مادرش ازفرط نگرانی و اضطراب مرد...
-زنی که در کراسنودار رانندۀ تراموا بود و پاسی ازشب رفته، پیاده ازایستگاه به خانه اش برمی گشت، ازبخت بد، درانتهای جاده از برابر کامیونی گذشت که خراب شده بود و اشخاصی درکنارش سرگرم کاربودند. این کامیون انباشته ازجسد بود و دست و پا از زیردو پوشش بیرون آمده بود. اسمش را یاد داشت کردند و فردای آن روز بازداشتش کردند. بازپرس پرسید چه دیده است؟ بی پرده، هرچه دیده بود گفت. پس ازآن به عنوان تبلیغ ضد شوروی به ده سال زندان محکوم شد...

سوتلانا دختراستالین که به غرب گریخت وبه امریکا پناهنده شد می نویسد: « اعتقاد سخت پدرم به مظاهرزمینی، به عقل وعقیدۀ پست و تجربی به زندگی، به جای آموزش های معنوی، پدرم دروجود خود چیزهای دیگری را پرورش داد، آشنائی نزدیک به نفاق و ریاکاری و دو روئی... ازهمان روزهای اولیه، هدف اساسی زنده گی او معطوف سیاست بازی مزورانه و بیرحم ومتلون شد...سیاست تمام خواسته های انسانی او را به پشت سرانداخت واین وضع درتمام مدت عمراو ادامه داشت، حریفان و رقیبان اوهمه نابود گردیدند... او از محصول کارخود خوشنود نبود، روح او خالی بود. او تمام همبستگی انسانی را فراموش کرد. او را ترس فراگرفت تا آن جا که دراواخرچنین احساس می کرد که مدام تحت تعقیب وتهدید است. اعصاب محکم او بالآخره به تزلزل گرائیده بود. احساسی که او می کرد، ساختگی نبود. او می دانست که همه ازاو متنفراند ومی دانست که برای چه ازاو متنفراند.» 

برگی ازتاریخ پر از اضطراب و...
قسمت دوازدهم
مارکسیزم – لنینزم ، این تحفه ( قفس آهنینِ ) را که برای جهان بشریت به ارمغان آورد، بغیر از آن که چین و روسیه را با یک حصارآهنین و به یک دژ تسخیر ناپذیر برای غرب و سایر کشورهای جهان درآورد و دست غرب را از تجاوز و لشکرکشی به سرزمین شان کوتاه کرد، چه بهرۀ بیشتری برای ملت های شان وجهان بشریت به همراه آورد؟
آیا این سوغات به جز از آنچه که در فارم های مرغ داری و مالداری معمول و متداول است چیز دیگری را تداعی می کند؟
این ها ( لنین با الهام ازمارکس وانگلزو... ) به سلسلۀ همان مبارزاتی که درجهان غرب دربرابر دیکتاتوری و سوء استفاده از ثروت و قدرت براه افتاد، و به تحولات عظیمی منجرشد، مبارزات خود را آغاز و با شعارهای عوام پسندانه تر به میان مردم آسیب دیده رفته، خود و مقاصد پنهانی خود را جا انداختند.
نهرو می گوید:
« واقعیت آن بود که بانگ رسای آزادی، برابری و برادری انقلاب فرانسه به روسیه رسیده بود واز1815 به بعد درمحافل روشنفکری روسیه سخن ازاصلاحات وحتی انقلاب درمیان بود. انجمن های مخفی دراین کشورتشکیل می شد ونشرات غیرقانونی درمیان تحصیلکرده ها دست بدست می گشت.»
اما برخلاف آن چه درغرب اتفاق افتاد و به ثمرنشست، یعنی دیموکراسی به معنی انتخاب آزاد و رعایت حقوق بشر، این ها ( کمونیست ها ) همین که به قدرت رسیدند، مسیر کاملاً متفاوتی را با آن چه در جهان غرب اتفاق افتاده بود، درپیش گرفته وهمان آزادی های نسبی و حقوق اولیۀ انسانی را هم ازمردم وملت های مظلوم ربودند. وعلاوتاً برطغیان و تجاوز، ظلم واستبداد، فقر و فاقه تا دو دهۀ دیگر هم افزودند، و نه تنها به خشم وخشونت پایان ندادند، بلکه خشم وخشونت را بصورت سازمان یافته وسیستماتیک آن درآوردند. دست ملت ها وجوامع را ازهمه آزادی های انسانی، بحق، بجا ومأمول درجهان، نه تنها کوتاه، بلکه قطع کردند. صدای انتقاد، اعتراض ومخالفت را درگلوها خفه کردند. زندان های انفرادی، محلی ومنطقه یی را به زندان های مخوف وهولناک دسته جمعی وبه گورهای دسته جمعی ( زنده بگورها ) تبدیل کردند ودراین دهشت و وحشتی که براه انداختند، نه تنها عامۀ مردم، بلکه ازاعضای بلند پایۀ حزب وحزبی های خودی و دو آتشه تا هواداران پر و پاقرص خود را هم ازاین برخورد های بیرحمانه بی نصیب نگذاشته، از زندان تا تبعید و تا کشتارهای دسته جمعی ادامه دادند و به راهی رفتند و تا هم اکنون ادامه می دهند که یکی به د ست دیگری کشته، محاکمه و تا محکومیت پس ازمرگ هم رو برو گردیدند واما بازهم هیچ درس عبرتی نگرفته و برلجاجت خود افزودند، بگونۀ که هم خود را دربین مردم وجامعه خود مردود ومنفورکرده که بدون محافظین وآن هم محافظین مسلح گشت وگذارکرده نمی توانند وهم جامعه ومردم خود را به اسارت و برده گی کشانده وخود به استثمارمردم مظلوم پرداختند. چیزی که قبل ازسلطه بر مردم، به دشمنان کشور و به دشمنان ملت ومردم خود نسبت می دادند، اما خود برای آن کمربسته وجوامع بی شماری را با جبر واکراه و با زندان واعدام وتصفیه های خونین وگسترده تحت نام جماهیراشتراکی، جزء مستعمرات خود کرده و برآن ها هم حصارکشیده واز آن یک زندان بزرگی ساختند،.زندانی که درسطح مناطق وسیعی ازجهان، ازاروپای شرقی تا آسیای میانه وازترکستان شرقی تا جنوب شرق آسیا گسترش دادند. واین زمانی بود که استعمارغریی درحال برچیدن بساط خود ازمستعمراتش بود و اما این استعمار نوین خشن تر و وحشتناک تر ازاستعمارغرب عمل نمود، زیرا هم مردم خود وهم نیمی ازجهان را تحت سلطۀ استعماری خود درآورد وآن شعارهای ضد استعماری را به راه کارهای هولناک استعماری واستثماری خود بدل کرد.
درچین، روسیه و برخی ازسایرکشورهای که تا هنوز هم برمبنای فکر واندیشۀ کمونیزم درحرکت اند، همانند کوریای شمالی، کوبا، ونزولا، بلاروس تا بقایای شوروی درآسیای میانه، مهمترین وقدرتمند ترین کانونی که فوق همۀ قوا وقوانین، وفوق همۀ ادارات ومراکز شناخته شدۀ رسمی وغیر رسمی است، سازمان های مخفی و قدرت های پنهانی قراردارد که بیشتردولت ها سایۀ آن ها پنداشته می شوند وآن سازمان های استخباراتی است.
« اولین سازمانی که پس ازاستقرارنظام جدید روسیه پدید آمد، پلیس سیاسی بود، بنام « چکا» که پس ازمدتی کوتاه به صورت یک سازمان مخوف آدم کشی درآمد. چکا نمونۀ کامل قساوت و بیرحمی بود. پس از مدتی نامش به « O.G.P.U. » بدل گردید و پس ازآن به « آن- کا – و- د » و سرانجام به « ام - و- د » M.V.D تغیرنام یافت...
-مالکوم فالکوس متخصص تاریخ تحولات اقتصاد شوروی درکتاب روسیه درعصراستالین می نویسد: « اعدام صدها هزاردهقان و ایجاد قحطی عمدی که به مرگ پنج و نیم ملیون انسان منجرشد یکی ازدست آوردهای این نظام... است، وی می نویسد:
- استالین فرمان داد که دهاقین ناراضی یا اعدام شوند یا به اردوگاه های کاراجباری فرستاده شوند و یا این که با قحطی عمدی نابود گردند، و تمام این برنامه ها اجرا شد. دولت شوروی کشاورزان ناراضی را کولاک می نامید، وی می نویسد:
- فقط کولاک ها نبودند که به دام مرگ استالین می افتادند، حتی کشاورزان بسیار فقیرهم برچسب کولاک می خوردند ودسته- دسته اعدام می شدند...
-کارگران شوروی دراین سال ها ازنظرغذا، لباس وخانه به شرایط قرن نوزدهم بازگشتند...
-گزارش های هولناکی ازروستاهای قحطی زده شوروی منتشرمی شد، گزارش های که وجدان بی تفاوت ترین افراد را بدرد می آورد، اما صدورمواد غذائی ازشوروی به خارج ادامه داشت، زیرا استالین تصمیم گرفته بود تا با صدورمواد غذائی ماشین های صنعتی وارد کند.»
درپیاده کردن اهداف و طرح های اشتراکی کردن مزارع، به حدی با بیرحمی و قساوت عمل می کردند که اخبارهولناک آن باعث خود کشی، فرار و ترک خانه ودیار دسته جمعی افراد می گردید.
« دربسیاری ازنقاط روسیه کشاورزان درمقابل اشتراکی کردن مزارع مقاومت کردند وحاضر نشدند که محصولات خود را به مأموران دولتی تحویل دهند. در بعضی ازنقاط کشاورزان حتی محصولات خود را آتش می زدند و آنها را نابود می کردند و اسب، گوسفند و گاوهای خود را می کشتند واما واکنش دیکتاتور بزرگ درمقابل این دشواری ها شگفت آورد بود، یعنی اعدام دسته جمعی و یا تبعید به اردوگاه های کاراجباری ...

-در 1938 نزدیک به هشت ملیون انسان دراردوگاه ها اسیربودند، میزان مرگ و میر سالانه دراین اسارت گاه ها به بیست درصد می رسید.» آن چه امروز هم درتبت وسنکیانگ چین معمول ومرسوم است، که هر لحظه ملیون ها انسان مسلمان وغیرمسلمان طعم تلخ مارکسیزم - لنینزم را می چیشند وجهان وخصوصاً سازمان ملل نظاره گراین جنایات و وحشی گری ها است. ( ادامه دارد) 

۱۳۹۹ مهر ۲۵, جمعه

برگی از تاریخ پر از اضطراب و....
قسمت یازدهم
کشورهای که با طغیان، تجاوز و ماجراجوئی، جنگ های جهانی اول و دوم را براه انداخته و دامنۀ آن ها را هر روز وسعت بیشتری بخشیدند، هم خود را به مهلکۀ غیر قابل جبرانی مواجه ساختند وهم نیمی ازجهانیان را به چنگال کمونیزم جهان خوار و بیرحم اسیر و برده ساختند. کمونیزمی که از لابلایش سه هیولای قرن، مائو، پولپوت واستالین سر برآورده وجهان بشریت را که تا آن زمان هرگز روز خوش و روی آرامش را بخود ندیده بود، بیش ازپیش به خاک وخون کشیده وقسمت وسیعی ازجهان را به یک جنگل و جزیرۀ دور افتاده ازجامعۀ بشری بدل کرده، دور تا دور آن را سیم خاردارکشیده ویا با دیوارهای بتونی مانند دیواربرلین، ملت های دربند ستم را در یک حصار بزرگی ازسایرمردم جهان جدا ساختند.
پس از تصفیه های هولناک و استقرار نظام مارکسیزم – لنینزم، وپس ازآن که روسیه به عنوان پایگاه مرکزی زحمت کشان جهان معرفی شد، چیزی نگذشت که روسیه به یک نظام کاپیتالیستی انحصارگرا وبه یک قدرت جدید استعماری جهان تبدیل گردید، نظامی که با شعارعدالت ومساوات بنیان گذاری شد، اما با بستن دست وپا و قفل زبان منتقدان و حتی رفیقان وهمسنگران ناراضی، به صورت یک زندان بزرگ جهانی درآمد.
این دم ودستگاه جدید، با سلب مالکیت و سلب آزادی عقیده، همه درهای باز، برروی انسان وانسانیت را بست وبا دستورات وفرامین دست و پاگیر راه را بر روی اعضای حزب خود هم، چه درسطوح پائین حزبی وچه هم درسطح بالا واعضای بلند پایۀ حزب مسدود کرد، بگونۀ که نارضائیتی، انتقاد ویا مخالفت با نظام، به معنی تخطی از دستورات حزبی و تجاوز به ساحت وحشت و دهشت نظام بحساب آمد. چیزی که با توبیخ، تهدید جانی، مجازات های سنگین، محاکمه، اعدام ویا هم تبعید دراردوگاه های کاراجباری همراه بود.
این متصدیان نظام تحمیلی به خانه وخانواده هم هجوم آوردند وآن را مانع بزرگ درسر راه اهداف گروهی خود دانستند. وزیرتعلیم وتربیت دربارۀ خانواده وکودکان نوشت: « وظیفۀ ما این است که خانه وکاشانه را دور افگنیم و زنان را از قید و بند ونگهداری کودکان آزاد سازیم. انگلز اطمینان داده بود که درجامعۀ کمونیستی « شرم ازداشتن فرزندان حرامزاده وجود نخواهد داشت، اما به هرحال آمار تکان دهنده وکودکان بی پدر وبی مادر یا سر راهی به سرعت عوارض وتبعاتی درپی داشت که حتی برذهن رهبران خوش خیال حزب نیز تأثیر کرد . در1920 درمجلۀ رسمی حزب کمونیست ضمن مقالۀ اعلام گردید که: « عیاشی غیرقابل تصوری درجریان است، حتی بهترین مردم عشق آزاد را به آزادی در هرزه گی تفسیرمی کنند.» پس از زنان، کودکان معصوم دومین گروهی بودند که می بایست کیفر اجرای برنامه های مارکسیست – لنینستی را در روسیه بپردازند. طبق گزارش ها تعداد کودکان بی سرپرست در1922 حدود نه ملیون برآورد گردیده بود که وزیرتعلیم وتربیه وقت روسیه آنرا تائید وتصدیق نمود.
« تاریخ نگاران سال های سی ( 1930 ) را دهشت انگیزترین دوره درعصر استالین می دانند، این سال ها از این نظر سال های « دهشت انگیز» لقب گرفت که ملیون ها انسان جان های خود را درطرح ها وتصفیه های حزبی وگروهی، دینی ومذهبی، قومی ونژادی، کلتوری وفرهنگی ( برچیدن بساط خانه وخانواده )، اشتراکی کردن مزارع، صنعتی کردن کشور و نابودی همه دشمنان حزب ( خیالی وواقعی ) جاسوس ها و تفاله های بورژوازی ازدست دادند، امروز با شنیدن عصر استالین واژه های ترور، دیکتاتوری، تفتیش عقاید، حکومت پولیسی، دادگاه های فرمایشی وشکنجه واعدام درذهن ها تداعی می گردد.»
موج سوم این پاک سازی ها، دین وآئین، قوم، نژاد وزبان ملت ها بود که در برگیرندۀ علما ودانشمندان، مساجد وعبادتگاه ها، کتاب وکتابخانه ها وسران اقوام وملیت ها می گردید. دراین راستا هزاران انسان عالم، دانشمند، نویسنده، امام مساجد و رهبران دینی و قومی قتل عام گردیدند، مساجد بیشماری به خاک یکسان گردید وملیون ها جلد کتب نایاب ومعتبر و دست نوشته های کمیاب را یا سوختند ویا هم زیر آوارها وخرابه ها مدفون کردند. زبان های ملی ومحلی نابود وهمۀ ملیت های شامل اتحاد جماهیر شوروی باید از زبان واحد روسی استفاده می کردند.
موج چهارم تصفیه ها، شامل هزاران انسان پیرو مارکس وانگلز می گردید که پس از انقلاب اکتبر، از ایران وسایر کشورهای منطقه، راه شوروی را درپیش گرفته و در آرزوی رسیدن به بهشت موعود، قربانی مارکسیزم - لنینزم گردیدند. این ها یا کشته شدند، یا عمرها را درزندان ها سپری کرده وبا در اردوگاه های کار اجباری با گرسنگی جان باختند.
هرگاه بخواهیم به قسمتی از حقایق عینی دربارۀ جنایات این دیکتاتور قرن بیستم ( استالین ) آگاه گردیم باید به صد ها جلد کتابی مراجعه کنیم که پیرامون این آدم مخوف وسایر هم سنگرانش توسط اعضا ویا هواریون حزبش نوشته وبه نشررسیده، است. بیشتر این نوشته ها و کتاب ها توسط کسانی به نشررسیده است که ازاعضای حزب و از ناراضیان درون نظام بوده اند.
سوروکین، ماکسیم گورکی، وست وود، آندره ژید، مالکوم فالکوس، مدودوف وسولژنیتسین نویسندۀ نامدار روس، سوتلانا دختر استالین و ده ها نویسندۀ دیگر را می توان نام برد که در این مورد به افشاگری پرداخته اند، و خروشچف هم درنهایت بطورعلنی و رسمی دربیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی پرده از روی تلخ ترین و کشنده ترین میوۀ پخته و رسیدۀ مارکسیسزم – لینینزم ( استالین ) برداشت.
سولژنیتسین آلام، دردها و اضطراب های قربانیان استالین را درکتابی معروف و مشهور تحت عنوان مجمع الجزایر گولاگ گرد آورده است که قابل غور و بررسی است.
« پروفسور سوروکین که استاد دانشگاه وعمری را در پیکار با تزار وعوامل فاسد او گذرانده بود، پس از مدتی متوجه شد که کمونیست ها از مأموران تزاری بمراتب حریص تر، فاسد تر و بی رحم تراند.»
گورکی هم با فقر و فاقه و با قحطی و ورشکسته گی روسیه که با قساوت و بیرحمی بلشویک ها همراه گردیده بود، از کوره در رفت و آن مبارزۀ را که با نظام تزاری پشت سرگذاشته بود با نظام جدید روسیه هم با شدت بیشتری ادامه داد.
سوتلانا دختر استالین پس ازآن که به امریکا پناهنده شد، ظرف یک سال کتابی را به نشر رساند، کتابی که بیرحمی های پدرش را بیش ازدیگران به تصویرکشید.
پس از جابجائی و قوام یافتن کمونیزم در روسیه و درهمان اوایل امر، حزب سوسیال دیموکرات به دو پارچه تقسیم شد:
بلشویک ها ( اکثریت ) یکی ازدوشاخۀ اصلی حزب سوسیال دیموکرات کارگری روسیه بودند که دردومین کنگرۀ حزب در1903 میلادی به رهبری لنین ازدستۀ منشویک ها ( اقلیت ) جدا شدند وسرانجام حزب کمونیست شوروی را تشکیل دادند، سپس به تصفیۀ داخلی حزب پرداخته و به قلع و قمع مخالفین روی آوردند.
« درهمان اوایل، زمانی که منشویک ها و سایرسوسیالیست های که به کشورهای اروپائی می گریختند، ازکشتار بی حد و حصر به دست لنین، داستان های موحشی بیان می کردند. سوسیالیست های وحشت زدۀ اروپا با شنیدن این اخبار هولناک، مرام کمونیزم را طرد کرده آن را تحریف وحشیانۀ مشتی آسیایی ازمسلک مارکسیستی اروپائیان می دانستند.»
دراولین اقدامات شورای کمیسارهای خلق حزب کمونیست تحت رهبری لنین، تروتسکی واستالین با اکثریت کمیتۀ مرکری حزب که هم عقیدۀ لنین بودند حکومت را دردست گرفتند، تروتسکی به مقام کمیسار امورخارجی و استالین به سمت کمیسار مخصوص ملیت ها منصوب گردید.
دراغلب جنگ های که علیه نیروهای خارجی و مخالفان داخلی صورت می گرفت، تروتسکی نقش کلیدی و پررنگی بعهده داشت، اما استالین پس ازمدتی وی را حریف و رقیب بالفعل و مانع جدی در سر راه رسیدن به انحصار قدرت دانست و با یک حرکت سریع و غافل گیرکننده، تروتسکی و هواخواهانش را از حزب و از دولت بیرون ریخت و تبعیدش کرد. از آن پس تصفیه های هولناکی درداخل حزب از طرفداران تروتسکی آغازشد، نام تروتسکی در سراسر شوروی به نامی مذموم بدل شد و هزاران- هزار نفر به عنوان « تروتسکیست » دستگیر و در زندان ها شکنجه وسپس اعدام شدند. بسیاری ازدستگیرشده گان اصولاً تروتسکیست نبودند ولی در زیر شکنجه های هولناک، به گناهانی که هرگز مرتکب نگردیده بودند، اعتراف کردند. باید توجه داشت، هزاران انسانی که در تصفیه های خونین استالینی بیرحمانه نابود شدند، نه بورژوا بودند و نه درباری، بلکه آن ها کمونیست های واقعی بودند، اما ماشین مهیب آدم کشی استالین ( کمونیزم ) به رفقا هم رحم نکرد و کسانی را که لنین آنان را پیشتازان قیام خلق می نامید در زیرچرخ های ( مارکسیزم – لینینزم ) خود له کرد.

« تفاوت استالین با مائو در چنین برخوردهایی دراین بود که استالین تصفیه‌های خود را از طریق نیروهای پلیس مخفی و « ک.گ.ب » انجام می‌داد که طی آن ها، قربانی‌ها بدون این که تصورکنند، روانه زندان ویا سربه نیست می‌شدند، اما مائو تصفیۀ بزرگ خود را با خشونت وتحقیر در ملاء عام انجام می‌داد، که درنهایت باعث شد، تنها درطول انقلاب فرهنگی ملیون ها نفرکشته وسربه نیست شوند. » ( ادامه دارد ) 

برگی ازتاریخ پرازاضطراب و...
قسمت دهم
روس را قلب وجگرگردیده خون – ازضمیرش حرف « لا » آمد بیرون
آن نظام کهنه را برهم زد است – تیز نیشی بر رگ عالم زد است
کرده ام اندر مقاماتش نگه - لا سلاطین، لا کلیسا، لا اله
فکراو در تند باد «لا» بماند - مرکب خود را سوی « الا» نراند
آیدش روزی که از زور جنون - خویش را زین تند باد آرد بیرون
در مقام « لا » نیاساید حیات - سوی الا می خرامد کاینات
لا و الا ساز و برگ امتان - نفی بی اثبات مرگ امتان
درمحبت پخته کی گردد خلیل - تا نگردد لا سوی الا دلیل
ای که اندر حجره ها سازی سخن- نعرۀ لا پیش نیمرودی بزن
این که می بینی نیرزد با دو جو - ازجلال لا اله آگاه شو ( اقبال لاهوری )
مارکس، اِنگلز وسپس لینن درشرایطی اساس وبنیاد فکر واندیشۀ مارکسیزم – لینینزم واین نسخۀ جایگزین اوضاع ابتر را گذاشتند که زمینه برای تبارز این فکر واندیشه نوظهور ( داروی مسکنی که تبعات آن ازاصل بیماری زیان آورتر است ) چه ازجهات فکر واندیشه وچه هم ازجهات سیاسی واجتماعی مساعد گردیده بود، زیرا ملیون ها انسان درزیرچکمۀ قدرت های استعماری ویا مستبدین و زمامداران بیرحم و بی عاطفه محلی ومنطقه ای، آن هایی که ملت ها ومردم مظلوم خود را خورد وخمیرکرده واز اجساد نحیف شان برای خود طعمۀ لذیزی سرهم کرده بودند، شرایط و اوضاع وحشتناکی که مردم بی پناه برای نجات خود به هرخس وخاشاکی چنگ میزدند، همه وهمۀ این عوامل زمینه سازچنین تغیر وتحول هولذاک وراه گشای جلب هزاران انسانی گردید که مسیرخود را برای پیاده کردن این فکرواندیشه بیمارباز نموده ودرعقبش یا با حیله ونیرنگ، یابه زور ویا به اجبارایستادند، ملت ها ومردمی که درفضای تیره وتارجنگ های هولناک جهانی، حمله وهجوم، کشتار و خونریزی، سلطه و قبضه، طغیان وتجاوز، بی اعتنائی وبی اعتمادی بسرمی بردند، مردمی که بمانند ابزار و وسایل، درچنگال عدۀ قلیلی فرصت طلب وازجمله سرمایه داران بزرگ، مالکان وزمینداران حریص وبی انصاف قرارگرفته واز ایشان همانند برده گان واسیران بهره برداری می گردید، این وضعیت علاوه برفقر و فاقه، بیماری ومرض، وظلم وستمی که برطبقات ضعیف جامعه و بر زارعین ودهقانان تهی دست، واجحافی که برعامۀ مردم تحمیل گردیده بود هریکی باعث آن شد تا این تئوریسن ها ( مارکس و.... ) ازاین فرصت طلائی استفادۀ اعظمی کرده، خود را همدرد، همنوا وحلال پرابلم ها ومعضلات مردم مظلوم وجامعۀ محروم قرار داده با شعارهای ضد استثماری واستعماری که سردادند، مردم بی پناه وبی سرنوشت را بدورخود جمع کرده وبا وعده های این چنینی وآن چنانی، برسرنوشت شان حاکم گردیده وخود به استعمار و استثمار مردم روی آوردند.
« برای من بی تفاوت است که مرا به خاطرنظریاتم دربارۀ این حکومت.... این آزمایشگران واین خیالبافان چه بنامند....( گورکی)
کمونیزم نو پای حاکم برچین وشوروی، برخلاف نظام سرمایه داری غرب که دین ودولت های خود کامه را به حاشیه رانده وهمۀ اختیارات، از قانون گذاری تا تعین دولت وسرنوشت ملت ها را به رآی وآرأ وانتخاب مردم محول کرد و دست کلیسا را از امور سیاسی، اقتصادی و دانش بشری ( تخنیک وتکنالوژی ) کوتاه نموده ولی درامور اجتماعی واخلاقی، ودر رهبری معنوی مردم وجامعه بازگذاشت. درچین و شوروی برخلاف جهان غرب، این سران گروه ها واحزاب کمونیست چین و شوروی بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، بساط دین ودیانت ازجامعه را از ریشه برچیده، همۀ اختیارات جوامع وملت ها را چه در امور سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، کلتوری فرهنگی و... دراختیارخود ( فرد، گروه ویا حزب حاکم ) قرارداده وراه را برای یکه تازی وخود محوری، طغیان وتجاوز، ظلم وبی عدالتی، خشم وخشونت سازمان یافته، سوء استفاده وانحصار قدرت وثروت برای خود وگروه خود بازکردند. این شدت عمل واین طرز برخورد خشن وخشونت بار و بی سابقه در برابرادیان درچین وروسیه ناشی از دین و آئینی بود که نه تنها قادربه رفع آلام و دردهای ملت و مردم مظلوم آن سرزمین ها نبود بلکه خود عامل بیشترین درد و رنج و مصیبت ملت ها ومردم ستمدیده گردیده بود.
هرگاه هر دین و آئین وهرطرز فکر و اندیشۀ قادر نگردد تا برمعضلات وپرابلم های ملت ومردم رسیدگی کرده وجوابگوی نیازها وخواسته های معقول شان باشد، خواهی نخواهی به حاشیه رانده می شود وسرانجام همانند، فکرواندیشۀ مارکسیزم - لینینزم رو به فنا وبه زباله دان تاریخ انداخته می شود.
تاریخ زندۀ این جوامع وملت ها گویای این واقعیت ها است:
« مردم روسیه تحت تأثیر آموزش بطرک ها واسقف های مذهب ارتودوکس خوفناک ترین مظالم را تحمل کرده ودرطول قرن ها درمقابل ظلم و استثمارمقاومت نکرده، و هرگونه ظلم و ستمی را با آغوش باز پذیرا می شدند ومقاومت دربرابر ظلم مالکان وحاکمان را گناه دانسته و ازتحمل هرگونه ستمی لذت می بردند وعقیده داشتند که تحمل آن مصائب لذت وکام جوئی آنان را دربهشت افزون خواهد کرد و به خاطرهمین عقاید باطل بود که سیستم سرف داری و فئودالیته و رفتارظالمانه با سرف ها تا آغاز قرن بیستم در روسیه پا برجا مانده بود، درحالی که این نظام ظالمانه ده ها سال قبل ازسراسراروپا برافتاد.»

پیشرفت های اقتصادی درجهان وصنعتی شدن برخی ازجوامع وکشورها وتراکم جمعیت درماحول این مراکز صنعتی به معضلات و پرابلم های جدیدی منتهی گردید، معضلاتی که دامن گیرقشرکارگر و کارکنان این مراکزصنعتی گردید، معضلاتی که ازحق تلفی کارخانه داران و مزد و اجرت ناچیزکارگران حکایت داشت و بالمقابل سود گزاف وعواید سرشاری که ازاین بابت به جیب صاحبان صنایع سرازیر می شد این ها همه وهمه باعث آن گردید که یک تفاوت عظیم ویک شگاف عمیق تری دربین جامعه وازجمله دربین کارخانه داران وکارگران ایجاد گردیده وآن همآهنگی لازم دربین کار فرمایان وکارگران ازبین برود. این وضعیت جدید علاوه برنا رضائیت های اجتماعی وتضاد ها واختلافات طبقاتی که درطی قرن ها این جوامع وملت ها را به درد والم ومصایب وپریشانی های طاقت فرسا مواجه ساخته بود، یک سوژه ویک لقمۀ خام دیگری بود که سران ورؤسای احزاب کمونیست را برآن داشت تا به تلاش وتقلای بیشتری پرداخته ودرشکارملت ها وجوامع مظلوم جسارت بیشتری بخرج دهند.( ادامه دارد ) 

۱۳۹۹ مهر ۲۳, چهارشنبه

برگی از تاریخ پر از اضطراب و..
قسمت نهم
آغاز دوران حاکمیت کمونیزم درچین
پس از آن که مائوتسه تونگ، با فروپاشی کشور و پس از شکست جاپان درجنگ بین الملل دوم به قدرت رسید، با اتکا به فکر واندیشۀ مارکسیزم- لینینزم، مقدرات یک کشور جنگ زده و یک ملت بزرگ را به چنگ گرفت. فکر و اندیشۀ که به سلب سرمایه، حذف سرمایه داران از بدنۀ دولت و ملت، تقسیم زمین، نابودی فرهنگ وکلتور جامعه و از بین بردن شیرازۀ خانه وخانواده وتصفیۀ مخالفین وهرصدای اعتراض ومخالفت خلاصه می گردید. همه وهمۀ اهداف ومقاصدش دریک جزوه کوچک به نشر رسید. جزوۀ که درطی سخنرانی ها، بیشترش ازتراوش مغز یک انسان جنگجوی عقده ای، یک جنرال و یک نظامی، یک انسان مغرور ومتعصب، از خود راضی و مستبد، طغیانگر وماجراجو مایه می گرفت. جزوۀ که به ملیون ها نسخه چاپ و نشرمی گردید تا ملت ومردم ونوجوانان کشور آشوب زده را تحت تأثیرتبلیغات واهی قرارداده و بدور این افکار پریشان جمع کند. برخی شاید مدعی گردند که امروز چین یکی ازبزرگترین اقتصاد های جهان است. اما همین حالا هم که چین درموارد زیادی ازاکثرکشورهای جهان گوی سبقت ربوده است، اما اگر سطح زندگی مردم و پیشرفت های که جوامع همجوار چین همانند سنگاپور، کوریای جنوبی، تایوان، هانگ کانگ، جاپان واسترالیا وحتی نیوزیلند ومالیزی، بدون توصل به خشم وخشونت، قهر و غضب سازمان یافته، تصفیه وکشتارملیون ها انسان، به آن دست یافته اند با چین مقایسه کنیم، باید منصفانه اذعان کرد که غیرقابل مقایسه وارزیابی است. آن آزادی و استقلال ورفاهیت وپیشرفتی که درسطح کل این کشورها وحتی قریه جات و دورافتاده ترین مناطق این کشورها، و آن آزادی های مدنی که درسطح جهان، مردم ازآن ها بهره مند اند با ملت ومردم و مناطق مختلف تحت ادارۀ چین کمونیست مقایسه کنیم، غیرقابل قیاس است. زیرا درتنها کشوری درجهان که بیش ازهمه، مردم از هیچ استقلال وآزادی، رأی واراده، فکر و اندیشۀ الهی وانسانی بهره مند نیستند، چین کمونیست است.
درطی چندین سال، سوسیالیست به کسانی گفته می شد که سیستم ونظام اقتصادی واجتماعی حاکم بربرخی جوامع را ظالمانه دانسته وخواهان آن بودند تا مؤسسات اقتصادی، بانک ها، راه آهن، معادن وزمین های زراعتی وغیره را از زیرسیطرۀ قدرت های مهاجم وخارجی، افراد سود جو و کسانی که برای بهره برداری وسود بیشتر، به استثمار جامعه می پردازند، بیرون آورده وتحت نظم وقانون، عدالت وانصاف ونظارت دولت قراردهند، آن ها معتقد بودند که درتحت نظام بورژوازی، غنی، غنی تر و فقیر، فقیر تر می گردد. آن ها ازمارکسیزم - لینینزم، مدینۀ فاضلۀ ارائه می کردند که درآن ازاختلافات طبقاتی، مصایب وآلام و رنج ومحرومیت خبری نیست.
یکی ازاولین سوسیالیست های جهان، رابرت اوون است ( 1771- 1858 )، کسی که خود صاحب کارخانه بود. اما با قلبی رئوف وبا ابتکاری بی سابقه درتقلیل ساعات کار و امتیازات و سهولت های برای کارگران داخل عمل شد، واولین کسی بود که ازواژۀ سوسیالیزم استفاده نمود وسپس درقرن 19 کارل مارکس و سپس انگلز ظهورکرد، که این روند تا ایجاد یک نظام کمونیستی تمام عیار در دوران مائو واستالین ادامه پیدا کرد.
« مائو درسال ۱۹۵۸ با هدف تغییر سریع اقتصاد وصنعتی کردن چین طرح « جهش بزرگ به پیش » را مطرح کرد. براساس این طرح کلیۀ زمین‌های زراعتی چین مصادره و به ۲۶ هزار واحد اشتراکی تقسیم شدند. در آن سال ها مائو اکثر محصولات زراعتی چین را در مقابل دریافت کمک های نظامی وسیاسی به اروپای شرقی صادرکرد. اوهم چنین مواد غذایی و پول به حرکت ‌های کمونیستی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین فرستاد.»
این سخاوتمندی واین حرص و آز توسعه طلبی و آنهم درشرایطی که مردم خودش، در بدترین شرایط اقتصادی، با فقروفاقه دست و پنجه نرم می کردند، نمایانگر اهداف واغراض بیمارگونه مائو بحساب می آید.
« محصولات زراعتی اصلاً به حد اقل سطح انتظارات نرسید و صنایع تولید فولاد هم عملاً شکست خورده وازکارماندند. درهمین حال دستور مائو مبنی بر صادرات بخش عمدۀ محصولات زراعتی، و از جمله فروش گندم ارزان به شوروی و کمک های غذائی بلا عوض رژیم کمونیستی چین به کشورهای سوسیالیستی چون آلمان شرقی، رومانی وآلبانی ادامه داشت...
-همزمان با مصادرۀ زمین ها، ده ها هزار نفر از مالکین زمین ها کشته شدند و کل زمین های زراعتی دربین دهقانان توزیع گردید. با این طرح ضربتی وانقلابی، حدود 40 ملیون نفر با قحطی جان خود را از دست دادند. برخی گزارش ها که بعد ها توسط لیوشاوچی، فرد شماره دو در دستگاه قدرت حاکمۀ چین که در این مقطع به مخالف مائو تبدیل شده بود، و در جلسۀ حزب کمونست مطرح شد، نشان می داد که مردم از شدت گرسنگی به خوردن علف و پوست تنۀ درخت ها روی آوردند. درهمین دوران تعداد بیشماری کودک چینی در روستا ها دزدیده شده وغذای افراد گرسنه گردیدند...
انقلاب فرهنگی سالهای (1966- 1976 )
پس ازمصادره و تقسیم زمین های زراعتی دربین دهقانان، درعوض آن که تولیدات زراعتی افزایش یابد، این جریان به رویا روئی مالکان و دهقانان کشیده شد و این روند به سیرقهقرائی واز بین رفتن زراعت انجامید، بگونۀ که سیل انتقادات دربین جامعه مدنی و قشرباسواد و تحصیلکرده نسبت به ضعف وناتوانی حاکمیت براه افتاد، حتی درمحافل ومجالس رسمی دولت، مائوتسه تُونگ را به یک حالت سرخوردگی واضطراب روبروکرد و سبب گردید تا مائو این حرکت واین عکس العمل ها را به دشمنان خود و انقلاب و به بورژوازی وگروه های راست گرا وضد انقلاب نسبت دهد، وآن ها را به این متهم نماید که آن ها درتلاش اند تا کشور را باردیگر به سوی نظام سرمایه داری سوق دهند. جریانی که ازدرون نظام به ضد نظام عمل کرده است وبرهمین مبنا مائو بلا فاصله دستور برخورد جدی با آن ها را صادر و به قلع وقمع نویسندگان، دانشگاهیان، منتقدان، وهنرمندان ازجمله تصفیۀ کامل حزب کمونیست ازمنتقدان پرداخت. این حرکت تحت رهبری خانم مائو و بنام انقلاب فرهنگی ازآن نام برده می شود. دراین دوران، قدرت درقبضه چهار نفرمعروف به دستۀ چهارنفره ازگردانندگان حکومت بود، که درنهایت به غیراز یک نفر، سه نفرشان مغضوب مائو قرارگرفته وبه محاکمه کشانده شدند.
« جانگ چنگ وجان هالیدی درکتاب جنجالی « مائو» تصویری تازه ازمائو ترسیم کرده وگفته اند که مائو ازسال 1920 تا 1976 جان هفتاد میلیون چینی را گرفت. این تعداد از مجموع قتل هایی که توسط هیتلر واستالین باهم انجام شده، فراتراست. اما حرف دراین است که این هفتاد میلیون انسان نه در دوران جنگ، بلکه درزمان صلح، کشته، اعدام، تصفیه و ازبین رفتند.»
این ها قربانیان مارکسیزم - لینینزم اند که باید برای تحقق این هدف ( سلطه وقبضۀ کمونیزم ) قربانی می شدند.

مائو درسال 1958 در دفاع از طرحش خطاب به کنگره حزب کمونیست، چنین اظهار کرد: « شما نباید از مرگ انسان‌ها درنتیجه خط‌ مشی حزبی، بیمی به خود راه دهید، بلکه باید به آن خوش آمد بگویید.» او پیش از این هم در مسکو گفته بود ما خود را برای مرگ 300 میلیون نفر آماده کرده‌ایم. این جنایات وکشتار ملیون ها انسان مظلوم واسیر بدست پیروان یک اندیشۀ بیماردرعصرحاضر و در قرن بیستم ودر زمانی اتفاق افتاده است که سازمان ها ونهاد ها و مؤسسات گوناگون حقوق بشری وانسانی دم ازپیشرفت ها ومؤفقیت ها درزمییه می زنند، درحالی که همین حالا هم پیروان این اندیشه ها وافکار، ملیون ها انسان را درچنگال های خونین خود اسیروبرده ساخته ودرهند وچین وآسیای میانه هنوزهم بیداد می کنند. ( ادامه دارد ) 

۱۳۹۹ مهر ۲۲, سه‌شنبه

برگی ازتاریخ پر از اضطراب و....
قسمت هشتم
چین، بسترمناسب برای جابجایی، رشد وبرپائی یک نظام کمونیستی
در آغاز قرن 19 سرزمین پهناور چین که اکثریت مردم آن پیرو یا بودا ویا هم دین وآئین ارتودوکس بحساب می آمدند، مورد تاخت و تاز قدرت های منطقه ای وجهانی قرارگرفت، بگونه ای که اولاً انگلیس ازطریق کمپانی هند شرقی و آن هم دربدل واردات چای، اقدام به ارسال تریاک به چین کرد واین روند بصورت فزاینده و به شکل غیر قانونی و قاچاق به چین ادامه یافت تا آن که امپراتور چین متوجه زیان ها و اهداف مغرضانۀ این توطئه گردید و برای جلوگیری ازآن به اقدامات و از جمله مصادرۀ کشتی های انگلیسی که به نقل و انتقال غیرقانونی تریاک به خاک چین مبادرت می ورزیدند، متوصل شد، اقداماتی که به جنگ معروف تریاک انجامید. جنگی که دو سال ادامه پیدا کرد و نهایتاً با شکست چین به نفع انگلیس پایان یافت. پس از انگلیس فرانسه داخل عمل شد و به اهدافی درچین حمله کرد. پس از فرانسه روسیه هم از این ضعف و ناتوانی چین استفاده کرد و فرصت را غنیمت دانسته ازچین خواست تا یکی ازشهرهای شمال شرقی چین با بندرولادی واستوک را در اختیار روسیه قراردهد. آلمان وجاپان هم یکی پی دیگری به چین روی آورده وچین را بیش ازپیش زیرفشارگرفتند.
گزارشها از وضعیت چین آن زمان ازاین قراراست:
« درموقعی که این ارتش ها به سوی پکن پیش می رفتند، طرز رفتارشان با مردم طوری بود که بسیاری ترجیح می دادند، خود کشی کنند تا به دست آن ها نیفتند. زنان چینی در آن زمان، ازطفولیت پاهایی شان را درقالب های مخصوصی می گذاشتند که کوچک باقی بماند و درنتیجه نمی توانستند به آسانی بدوند و فرارکنند. به این جهت بسیاری از آنان خود کوشی کردند. ارتش های خارجی به این شکل پیش می رفتند و درپشت سرخود انبوهی از کشتگان و کسانی که خود کشی کرده بودند با دهکده های سوخته باقی می گذاشتند...
- برای سیاستمداران ژاپنی، جنگ بهانۀ جهت گسترش نفوذ خود درخاک چین شده بود. بازرگانان جاپانی از این که اروپایی ها فرصت رقابت تجاری را از دست داده بودند، نهایت استفاده را می کردند. جنگ باعث رونق اقتصادی جاپان شد واین کشور را بیش ازپیش نیرومند ساخت...
- جاپان به دنبال سیاست توسعه طلبی در ژوئیه 1937 حملۀ وسیعی را در دو جبهه علیه چین آغازکرد که با مؤفقیت های سریع همراه بود. شهرنانکن سقوط کرد و بسیاری ازمردم نانکن قتل عام شدند، و متعاقب آن شهر بزرگ کانتون و سپس «هانگئو» که مرکز حکومت چیانکایشک بود بدست جاپان افتاد تا جائی که یک پنجم چین با 42 درصد جمعیت به آشغال جاپان درآمد...
- بهره برداری اقتصادی از چین شمالی به دو شرکت جاپانی یعنی میتسوئی و میتسوبیشی سپرده شد. اکنون تمام ذغال سنگ استخراجی ازمعادن چین یکسره به سمت جاپان حمل می گردید. رود بزرگ یانگ تسه بروی اروپائیان بسته شد و تجارت جاپان جانشین تجارت ممالک اروپائی گردید.»
این تهاجمات مکرر و این رویاروئی های قدرت های منطقه ای وجهانی دربرابر مردم وملت چین که باعث هرج ومرج واوضاع درهم وبرهم سیاسی، اقتصادی واجتماعی درچین گردیده بود، و فقر و فاقه، اختلاف ونفاق، بیماری وامراض کشنده هم فغان مردم چین را درآورده بود. این ها همه وهمه دست به دست هم داده، سبب شد تا آن موج خیزش وحرکت مردمی که قبلاً در اروپای غربی تحت نام « رنسانس » تجربه گردیده وبه ثمر رسیده بود، درچین هم به یک حرکت وجنبشی تبدیل گردد که تحت عنوان: « فرقه ای ادبی میهن پرستانۀ مشت های آهنین »، مسما گردد، حرکتی که باید در برابر اوضاع نا بسامان ومتشتت، ایستادگی نموده وازچین وهویت ملی اش دفاع نماید.
« رژیم بر سر اقتدار چیانکایشک هم که با یک جنگ داخلی دست و پنجه نرم می کرد، جنگ گرمی که درمیان حزب ملی گرای کومینتانگ ( ناسیونالیستها ) وحزب کمونیست چین درجریان بود، این جنگ با تصفیۀ اعضای چپ و کمونیست توسط رهبر وقت آن، چیانکایشک، آغازگردید.
- در 1949، کشور چین، در پی یک جنگ داخلی خونین حدوداً ده ساله، ویران شده بود و فقر و فلاکت بیداد می کرد، چیانکایشک هم هیچ کاری برای بهبود وضع معیشت مردم و...انجام نمی داد...
- حکومت فاسد و نا کار آمد و سرکوبگر چیانکایشک که بار اصلی مقابله با جاپان را با ملیون ها کشته به دوش می کشید، و در یکی از جنگ ها با جاپان، با کشته دادن هزاران تن درپایتخت، مجبور به ترک پایتخت ( نانجینگ ) گردید، اما با از دست دادن شمار زیادی از نیروهایش تضعیف وموقعیت خود دربین مردم را هم ازدست داد.»
کوشش امریکا هم بر این متمرکز گردیده بود تا دست جاپان را از منابع عظیم و از مناطق متصرفه درشرق آسیا کوتاه کند وبناءً این رویارویی به جنگ اتمی منجر و باعث سقوط و تسلیمی جاپان به امریکا گردید.

« با شکست جاپان بالوسیلۀ امریکا، درجنگ جهانی دوم، مائو به فرد اول حزب کمونیست چین و قهرمان مقاومت در برابر جاپان تبدیل شد. ( ادامه دارد ) 

۱۳۹۹ مهر ۱۹, شنبه

برگی ازتاریخ پر از اضطراب و....
قسمت هفتم
ببین تفاوت ره ازکجا است تا به کجا؟
مبارزاتی که درطی چندین قرن درجوامع مختلف غربی، برای استقلال وآزادی، رعایت قانون وحقوق بشری وایجاد یک نظامی مبتنی بر رأی و ارادۀ مردم صورت گرفت، و ملت ها و جوامع بیشماری مؤفق گریدند تا بساط دیکتاتوری ونظام های استبدادی را از جوامع و کشورهای خود برچیده و در این مبارزۀ خود به مؤفقیت های عظیم دست یابند، اما در جوامع شرقی ( بلوک شرق )، وخاصتاً در چین و روسیه آن اجحافی که از سوی سرمایه داران و فئودالها برطبقۀ کارگر ودهقان صورت می گرفت و آن استبداد و مظالم کمرشکنی که از جانب رژیم های زورگو و خود کامه برایشان تحمیل گردیده بود، رژیم های که جزخشم ونفرت، فقر و فافه، بیماری و مرض، چیز دیگری برای مردم خود به ارمغان نیاورده بودند واز جانب دیگر این جوامع ازسوی کشورهای قدرتمندی چون جاپان و انگلیس آماج لشکرکشی ها وحملات تهاجمی قرار می گرفتند، تا جایی که بیشترین خسارات مالی وجانی را متقبل گردیده وآمادۀ یک حرکت وخیزش مردمی برای مقابله با این اوضاع نابهنجار بودند، درتحت چنین شرایط و اوضاع، این جوامع در دام خشن ترین عناصر وافراد، دسته جات و سازمان ها افتاده، گروه های فرصت طلب وریاکار، ماجراجو وعقده ای، بی حوصله وپرخاشگر با شعارهای عوام فریبانه ووعده ووعید های کاذبانه – مردم خوشباور وساده لوح را بدور خود جمع کرده، آن حرکتی را که در اثرطغیان وتجاوز های مکرر قدرت های بیرونی وجبر و ظلم دستگاه های حاکمه برمردم مظلوم وبی پناه، درسطح منطقه وجهان، برای تغیر و تحول ایجاد گردیده بود بسوی اهداف واغراض و امیال فردی و شیطانی خود سوق داده، ملت ها وجوامع بیشماری را اسیر اهداف واغراض وحشیانۀ خود کردند.
شاید از اول، انگیزه ومحرک آن هایی که تحت نام اصل مساوات وبرابری، دفاع ازحقوق کارگران ودهفانان وحمایت از زحمت کشان ومستضعفان، مبارزه را آغاز کردند، این گونه سوال برانگیز نبود ه باشد، اما آن چه عملاً با حیله ونیرنگ وشعارهای مردم فریب اتفاق افتاد، ازتلفات عظیم انسانی تا تصفیه ها و کشتارهای بی رحمانه، خصوصاً درمورد کسانی که سنگ دفاع از آنها را به سینه می زدند، مثل کارگران و دهقانان وحتی اعضای بلند پایۀ حزب، وآن هم به جرم انتفاد ومخالفت با طرح ها وبرنامه های غیرانسانی، خود گویای آن است که آن ها هرچه گفته وادعا کرده بودند، جز دروغ وفریب مردم مبنای دیگری نداشته است.
پس لرزه های پس ازجنگ های اول ودوم جهانی که تا هنوز هم محسوس وملموس است:
پیامد های جنگ های اول ودوم جهانی را نمی توان تنها و تنها با تلفات و ویرانی های بجا مانده از آن جنگ ها برآورد کرد، بلکه آن صحنه های هولناک تاریخ، تبعات وسیع تر وعظیم تری از خود بجا گذاشت که شاید اکثراً از نظرها و بررسی های لازم بدور مانده باشد. یکی ازتبعات آن جنگ ها: دوقطبی شدن جهان است و آن هم بر معیارها و موازین عقیدتی وفکری که جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم گردید، غرب سرمایه داری و شرق کمونیستی. غربی که نطام حاکمش برموازین دیموکراسی و رأی و آرا و انتخابات آزاد مردم استوارگردید، و شرق دیموکراتی که مانند سایر امور، همۀ مقدرات ملتها و جوامع بیشماری درچنگال فرد و یا درقبضۀ افراد انگشت شمار ویا هم دسته جات وگروهک ها قرارگرفت، یعنی رأی و آرا وانتخاب و ارادۀ مردم تحت کنترول وقبضۀ فرد، یک افراد یک گروه کوچک و یا دولت برسر اقتدار تنظیم و سازماندهی گردید. هریکی ازاین دوبلوک، از ایدئولوژی و طرز فکر و اصل و اصول خاصی تبعیت می کنند، طرز فکری که درهمۀ شئون حیات، از سیاسی تا اقتصادی و از امنیتی تا نظامی و ازکلتوری تا فرهنگی و از اخلاقی تا ضد ارزشهای اخلاقی تقسیم گردیده است.
یکی از عواقب نا میمون آن جنگ ها، ایجاد پیمان های نظامی ناتو و ورشو بود که بلافاصله پس از جنگ های اول ودوم جهانی شکل گرفت، اگرچه پس از فروپاشی اتحاد شوروی، پیمان ورشو ازبین رفت اما پس ازمدتی، پیمان جدید شانگ های جای خالی آن را پر کرد. این پیمان ها در اثر رویاروئی های ممتد و بلاوقفۀ که درسطح جهان اتفاق افتاده بود، بمیان آمد. چیزی که خواب و خیال وآرامش وامنیت را ازهمۀ جهانیان ربود و حالا فقط یک راه نجات باقی مانده بود وآن این که:
« برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی – که در نظام طبیعت ضعیف پامال است.»
یکی دیگر از پیامدهای سوء آن جنگ ها، ایجاد پنج قدرت اتمی جهان است که پس از لشکرکشی شوروی به افغانستان، و وحشت ودهشتی را که درسطح جهان ایجاد کرد، دو کشور دیگر هم به آن جمع اگرچه رسماً اعلام نگردید، اما علاوه شد.

حالا این سوال مطرح می گردد که آیا پس از آن همه جنگ های خونین و ویرانگر جهانی، و تجارب تلخی که بشرحاصل کرد، آیا جهانی امن تر و مطمئن تر و به صلح نزدیکتر گردید؟ و یا این که آن جنگ ها نه تنها هیچ اثر مثبتی در رفع این معضلات و رویاروئی ها ومخاصمات جهانی نداشت، بلکه به ادامۀ آن جنگ ها، جنگ ویرانگر وپرتلفات دیگری درویتنام براه افتاد که سالها ادامه پیدا کرد، و جنگ اسرائیل واعراب برای سلطه برسرزمین های فلسطینی که تا امروز لاینحل باقیمانده وقربانی می گیرد و یا هم لشکرکشی شوروی به افغانستان با ملیون ها شهید، معلول ومجروح، آواره ومهاجر که تا اکنون هم دود وآتش آن بلند است و لشکرکشی مرموز امریکا به افغانستان، عراق، لیبی، سوریه با همه خسارات وویرانی ها وملیون ها آواره ومهاجر؛ وجدیداً اشغال اکراین توسط روسیه، با ویرانی های گسترده وتلفات سنگین وملیون ها آواره ومهاجر، که یکی پی دیگری فاجعه آفریده است، و در این اواخرجنایاتی را که رژیم سفاک حاکم بربرمه، خصوصاً آن زن متلون مزاج و فرصت طلب « انسانسوچی » برمردم مظلوم ومسلمان برمه درپیش چشم همۀ مسلمانان وجهانیان مرتکب شده و آن مظالمی که بصورت سیستماتیک دربرابر نسل مسلمان، درچین وهند مرتکب می شوند و حملات وحشیانه وانتحاری که درافغانستان بدست کشورهای همسایه واستخبارات منطقه وجهان و بالوسیله ای نهاد های مرموز و مشکوک وشیطانی درجریان است وافغانستان را میدان تاخت وتاز و ملت مظلوم افغان را هدف قرارداده ونشانه گرفته اند. مشخص است که درتحت چنین اوضاع وشرایطی، جهان روز خوش وخوشبختی را نخواهد دید.( ادامه دارد) 

۱۳۹۹ مهر ۱۶, چهارشنبه

برگی ازتاریخ پر از اضطراب و....
قسمت ششم
جنگ جهانی دوم با ابعاد فاجعه بار، تلفات وویرانی ها وآبستن اولین نطفۀ مارکسیزم- لینینزم ( کمونیزم ).
دراوایل دهۀ چهارم ( 1939) قرن بیستم، ودر زمانی که تخنیک وتکنالوژی وپیشرفت های علمی وصنعتی بشرشتاب بیشتری به خود گرفت، بازهم زنگ های خطر به صدا در آمد و این بار جهان به یک فاجعه انسانی دیگری مواجه گردید. فاجعۀ که به جنگ جهانی دوم وبه یک جنگ اتمی انجامید.
جنگ جهانی دوم را نازیزم، فاشیزم، میلیتاریزم وکمونیزم، ابعاد وسیع تری بخشید و به یک جنگ جهانی تمام عیاربدل کرد. جنگی که قدرت های بزرگتر و قویتری مانند انگلیس وامریکا را هم وارد میدان کرد ودرنهایت با استعمال سلاح های اتمی، به تلفات، تخریب و ویران گری بیشماری منتهی شد. جنگی که ملیون ها کشته، زخمی ومعلول بجا گذاشت وخسارات مادی ومعنوی گستردۀ بهمراه آورد. مارکسیزم - لینیزم فرزند ونوزاد ناخلف این غائله است. فرزندی که دربرابر سرمایه داری بپا خاست، با جنگ اول جهانی قوت گرفت، قدکشید و در پایان جنگ جهانی دوم قهرمان میدان گردید، ودرنهایت بیش ازنیمی ازجهان را قبضه وتحت سلطۀ بلامنازع خود درآورد.
هیتلر و موسولینی زمینه ساز آن گردیدند تا آتش زیرخاکستری که درتحت نظام میلیتاریستی جاپان درحال فوران بود، سربرآورد وبا استالین که لجام یک مکتب فکری بیمار را بدست گرفته بود، همه باهم جهان را به یک مهلکه روبروکردند. هیتلر، موسولینی و زمامداران وقت جاپان، برافکار و اندیشه های منحط قوم، تبار و نژاد تکیه کردند ودر این جمع دربین خود هم، آن اعتماد واعتبار لازم را نداشتند، و اما استالین ومائو- تحت شعاردفاع ازحقوق کارگران ودهقانان وبا استفاده ازیک مکتب واندیشه وازیک ایدئولوزی مدون وبا یک استراتژی متکی برملت ها وجوامع زیرستم ومستضعفینِ که درجهان ازحقوق خود محروم و مورد تجاوز قرارگرفته ومظلوم واقع گردیده بودند، درحالی که خود را به آنها منسوب و خود را مدافع آن ها وانمود کرده، و شعار خود را جهانی ساخته، درنهایت برنیمی ازجهان حاکم گردیدند.
هیتلریکی ازچند چهرۀ معروف جهان معاصراست، که هرگاه حرف ویا خاطرۀ ازخاطرات تلخ تاریخ بشر مطرح می گردد، به ادامه وبه سلسۀ چهره های هولناک تاریخ، یکی ازآن چند انسان بیرحمی است که نام خود را با خون انسان ها و ویرانی و ویرانگری حک کرده اند.
« هیتلر در اتریش بدنیا آمد ودر19 سالگی به شهر وین رونهاد، جایی که نه دوستی داشت ونه پولی، اغلب گرسنه می ماند وشب ها را درفقیرخانه ها به روزمی آورد، وی در 1912 به ایالت باویر آلمان رفت ودر آنجا به حرفۀ درود گری و رنگریزی پرداخت....
- به قول ( ویلیام شایرز) مؤرخ معروف معاصر و کارشناس نازیسم، هیتلر مردی بود بیمار، خام طبع وتحصیل ناکرده. این آدم بیمار درسال 1939 جهان را درآن چنان جنگ هولناک ومصیبت باری فروبرد که هنوز انسان ازشنیدن حوادث آن به خود می لرزد......
-اوعقیده داشت که خداوند آریائی ها، بویژه آلمان ها را برگزیده است تا نژادی برتر وصاحب امتیازجهان باشند.....
-به نوجوانان آلمانی این گونه تلقین می گردید که هیتلریک ابرمرد بزرگ تاریخ انسان وازمسیح بزرگ تر و مقدس تر است...
-او از اندیشه های داروین هم بهره های فراوان برد.....
-کنت مولتکه می گفت: صلح دائمی خوابی است که حتی زیبائی هم ندارد. جنگ مشیت الهی است وجهان بی جنگ به تعفن وفساد می گراید ودرمادیگری گمراه می گردد....
- نیچه فیلسوف آلمانی، جنگ را وسیلۀ رشد و نمو و پیشرفت ملت ها ومقدس می دانست. هیچ فردی مانند نیچه بر اندیشۀ بیمار هیتلر اثر نگذاشت. او به موزۀ نیچه می رفت وعکس های افتخاری دربرابر مجسمۀ نیچه می گرفت.....»
هِگل فیلسوف دیگر آلمانی نیز که یکی ازتئوریسن های مارکسسیزم لینینزم است واما از اثر گذارترین افراد بر هیتلربحساب می آید، وی معتقد بود:
« جنگ پالایشگر بزرگی است که سلامت اخلاقی ملل را که بر اثر یک صلح پردوام فاسد شده است، تأمین می کند.... وی می گفت:
-یک چنان دستگاه نیرومندی ( دولت ) باید گل های بیگناه فراوانی را لگد مال نماید، موانع بسیاری را در سر راه خود خرد کند.» هنگامی که انسان عقاید هگل را می خواند می فهمد که هیتلر تا چه حد از او( هِگل ) الهام گرفته است.
تلاش های گستردۀ که درطول تاریخ بشریت، جهت مسخ انسان ومقام وکرامت انسان صورت گرفته است، مقام که پرورگار اورا اشرف مخلوقات قرارداده، تلاش ها برای پائین آوردنش به سطح سایرموجودات ( ماده ) وازجمله برایش رگ وریشۀ حیوانی دادن، همه وهمه برای این اهداف واغراض ناپاک وموذیانه صورت گرفته ومی گیرد، وبرهمین مبنا درطول تاریخ بشر، فیلسوف نماها، تحلیل گران وتوجیه گران ومشاوران بی شماری بودند که درخدمت دیکتاتورها، زمامداران بیمار و طغیان گران زمان قرارگرفته ونه تنها به ستم ها ومظالم آن ها صحه گذاشته اند، بلکه بیش ازآن ها ( زمامداران ) به جامعۀ انسانی زیان وآسیب رسانده اند، زیرا به مانند کاسه های داغ تر از آش عمل نموده ودراصل همین موریانه ها بودند که با استفاده از اوضاع نا بسامان سیاسی واجتماعی کشورها و جوامع، عامل این همه بدبختی جامعۀ بشری گردیدند. گرچه این چیز تازۀ نیست، بلکه این روند سابقۀ تاریخی دارد و در عقب هر زمامدار خود کامه و طغیانگر، بیرحم و عصیانگری، این گونه انسان های فرصت طلب واستفاده جو قرارگرفته وبا مغز، فکر و اندیشۀ بیمارخود، این جباران را برمظالم شان تشویق وترغیب کرده اند. باید بخاطرداشت که این ها اولین کسانی نبوده ونخواهند بود، این روند همیشه گی تاریخ بشری است.
سقراط، افلاطون وارسطویکی معلم دیگری بودند، و اما ارسطو راه استادان خود را که متعادل بنظرمی رسید، عوض کرد، اگرچه اساس وبنیاد منطق صوری وحکمت استدلالی را گذاشت ودربسیاری ازعلوم طبیعی وریاضی استاد وپیشتازبود، اما درطی قرن ها جامعۀ بشری را به بیراهه سوق داد، و در دربار اسکندر به نان و نامی رسید، و دانش خود را به خدمت کشور گشائی و تاخت وتاز اسکندر قرارداد. گاهی معلم، گاهی مشاور و گاهی هم توجیه گر عمل کرد های اسکندرگردید، بگونۀ که پس از درگذشت اسکندر، به خاطر ارتباط و نزدیکی با دربار، به معضلات ودرد سرهای مواجه گردید.
« جاپان ازآغازقرن بیستم درصدد بسط نفوذ خود درآسیای شرقی بود. درجنگ جهانی اول، کشورهای را فتح کرد و پس ازجنگ احساسات ناسیونالیستی در ژاپن دامن زده شد، از1936 مانورها ونمایش های نظامی اوج گرفت وحتی ادارۀ مدارس به افسران ارتش سپرده شد ونظامی کردن همۀ کشور برای فتوحات آینده، وارد مرحله ای تازه ای گردید، واشغال سرزمین منچوری به وسیلۀ جاپان به این احساسات دامن زد.....
- جاپان به دنبال سیاست توسعه طلبی در1937 حملۀ وسیعی را در دو جبهه علیه چین آغازکرد، و به مؤفقیت های دست یافت، و بر همین روند، مرکزحکومت چیانکایچک به دست جاپان افتاد، .....این اولین فرصت مناسب برای پیشروی وتحکیم مواضع قوای پارتیزانی مائوتسه تنگ گردید که درگیر جنگ با چیانکایچک بود....
-پس ازحاکمیت جاپان برقسمت های ازچین، ذغال سنگ استخراجی معادن چین بسوی جاپان حمل می گردید، و تجارت جاپان جانشین تجارت قارۀ اروپا گردید، ودر نهایت تمام سرزمین هند وچین عملاً درتحت سلطۀ جاپان درآمد.»
همان گونه که هیتلر پس از شکست فرانسه، قوای متفقین را تا داخل انگلیس تعقیب کرد و شهرهای مختلف انگلیس را زیر بمباردمان قرارداد، و سپس به سراغ روسیه رفت وتا داخل لیینگراد و مسکو پیشروی کرد و اما پس ازیک جنگ فرسایشی وپرتلفات وبی حاصل به شکست دیگری روبرو گردید. جاپان هم، علاوه بر قبضۀ هند، چین، برمه واندونیزی، طرح حمله وهجوم به استرالیا را روی دست گرفت وتا جائی پیشرفت که به پایگاه دریائی امریکا حمله ورشد و خشم امریکا را برانگیخت، و منجر به استعمال سلاح اتمی گردید. این حالات جنون آمیز و این جنگ های ویرانگر و وحشیانه سبب شد تا استالین و لشکریانش نیمی ازآلمان واروپای شرقی را تحت قبضۀ خود
در آورده وبا لشکرکشی به جوامع اسلامی وهمسایه، منطقۀ وسیع قفقاز وکشورهای آسیانی میانه را یکی پی دیگری تصرف نموده و اولین نظام ظالمانۀ کمونیستی را با قتل عام ها وکشتارهای بی رحمانه پایه گذاری کنند و مائوتسه تنگ هم در ساحۀ چین موجود ( شامل سرزمین های وسیعی از اقوام و ملت های مسلمان) اولین امپراطوری خود را تشکیل دهد، این جنگ ها باعث آن گردید که مسابقات تسلیحاتی با بودجۀ سرسام آور نظامی وازجمله، مسابقه درتولید سلاح های اتمی باشدت بیشتری آغاز گردد، چیزی که امروز دنیا شاهد آن است. ( ادامه دارد )