سوتلانا دختراستالین که به غرب گریخت وبه امریکا پناهنده شد می نویسد: « اعتقاد سخت پدرم به مظاهرزمینی، به عقل وعقیدۀ پست و تجربی به زندگی، به جای آموزش های معنوی، پدرم دروجود خود چیزهای دیگری را پرورش داد، آشنائی نزدیک به نفاق و ریاکاری و دو روئی... ازهمان روزهای اولیه، هدف اساسی زنده گی او معطوف سیاست بازی مزورانه و بیرحم ومتلون شد...سیاست تمام خواسته های انسانی او را به پشت سرانداخت واین وضع درتمام مدت عمراو ادامه داشت، حریفان و رقیبان اوهمه نابود گردیدند... او از محصول کارخود خوشنود نبود، روح او خالی بود. او تمام همبستگی انسانی را فراموش کرد. او را ترس فراگرفت تا آن جا که دراواخرچنین احساس می کرد که مدام تحت تعقیب وتهدید است. اعصاب محکم او بالآخره به تزلزل گرائیده بود. احساسی که او می کرد، ساختگی نبود. او می دانست که همه ازاو متنفراند ومی دانست که برای چه ازاو متنفراند.»
ziaie1
۱۳۹۹ آبان ۸, پنجشنبه
برگی از تاریخ پر از اضطراب و...
قسمت سیزدهم
مارکسیزم – لنینزم، تنها طرز فکر واندیشۀ است که درجهان و در طول تاریخ بشریت، از تفکر و تعقل، صداقت و راستی، عدالت و انصاف، رحم وعطوفت، میانه روی واعتدال، وفا به عهد و پیمان، عفو و گذشت، حلم و بردباری، صبر و تحمل، رعایت حقوق خود و دیگران، دوراندیشی وانعطاف، انسان دوستی وکرامت و درنهایت تسامح، تساند، تساهل وخیلی ازارزش های والای الهی وانسانی محروم وهیچ سود و بهرۀ نبرد وبنیادش برسوء ظن وگمان، عقده وکینه، بخل وبغض، طغیان وتجاوز، خشم وخشونت، تعصب وتنفر و مکر و حیله و...گذ اشته شد. فکر و اندیشۀ که درمیدان جنگ ودرگیری و دریک فضای تیره و تاراختلاف و نفاق، قتل و کشتار، فقر و فاقه، بیماری و مرض، یأس و نا امیدی، بدبختی و شقاوت، و بد بینی ونفرت شکل گرفت؛ فضای که آمادۀ یک انقلاب سرخ و یک تغیر و تحول خونین گردید، اندیشه و طرز فکری که راه را برای تصفیه، اعدام، تبعید مخالفین، اعضای گروه وحزب خود هم مسدود نکرد.
« به نظرسولژنیتسین بدی ازهمان آغاز حکومت شورا ها، ازاصل حکومت یک حزبی، از اصل استقرار یک حزب نیرومند و مطلق العنان سرچشمه می گیرد که پایانش استقرار قدرت پولیسی است. بدی ازهمان ایدئولوژی مارکسیزم و به زبان دیگر، از فطرت و ماهیت وهمۀ ایدئولوژی ها و جهان بینی های سرچشمه می گیرد که جانشین وجدان اخلاقی و معنوی وروحانی فرد می شوند واجازۀ بدی کردن به مردم می دهند ودرعین حال به مردم اطمینان می دهند که در راه نیکی گام برمی دارند.»
ضرب المثل مشهوری است که گویند: « چاه کن به چاه است و یا انسان هرچه کشت کند درو می کند.»
یکی از سازمان های جهنمی و مخوفی که از اوایل بقدرت رسیدن کمونیزم در شوروی توسط حزب حاکم کمونیست بنیادش گذاشته شد ( چکا ) است، سازمانی که درطی چند سال چندین بار تغیر نام وهویت داد، سازمان هولناکی که در تعقیب و توبیخ، زندان واعدام و تبعید منتقدین ومخالفین نظام حاکم برشوروی نقش خونین و ویرانگری ایفا کرد تا جایی که دربیرحمی وخشونت زبانزد عام و خاص شد. این سازمان علاوه برمخالفین تا جای پیش رفت که بلای جان خود واعضا و روسای خود گردید، بگونۀ که اعضای بلند پایه و مدیران ارشدش یکی پی دیگری به محاکمه روبروگردیده و به جوخۀ اعدام سپرده شدند، حزب کمونیست شوروی که یکه تاز میدان ( سیاست - قدرت ) بود، هیچ کس را قابل اعتماد نمی دانست، وهمین که نسبت به افراد ( هرکسی که بود ) مشکوک می گردید، بلاوقفه به تصفیه آن ها می پرداخت.
« استالین درراه رسیدن به قدرت وسپس تثبیت آن هیچ مانع و رداعی را نمی توانست تحمل کند، برای او مهم نبود، کسانی را که قصد تصفیۀ آن ها را دارد، سابقاً درحزب چه مقاماتی داشتند، او درتصفیۀ بزرگ ازمردانی کمک می گرفت که مانند خود وی قسی القلب بودند، آندره ویشنسکی که در1936 برای اجرای تصفیۀ بزرگ به دادستانی کل اتحاد جماهیرشوروی رسید، درطول محاکمه های نمایشی مسکو در سال های 1936 تا 1938 وقاحت و سبعیت ویژۀ ازخود نشان داد...
-مدودوف درکتاب « دردادگاه تاریخ » می نویسد: « طبق محتاطانه ترین ارزیابی ها، بین سالهای1936 تا 1939 چهار تا پنج ملیون نفر، به علل سیاسی هدف اقدامات سرکوبگرانه قرارگرفتند. دست کم چهارصد تا پنجصد هزار تن ازآنان، بویژه کارمندان بلندپایه، بدون محاکمه اعدام شدند، بقیه به زندان های طولانی محکوم گردیدند. دربرخی از روز ها فقط درشهر مسکو، تا هزار نفر را اعدام کردند، نه جوی خون که رودخانه های خون، خون خلق شریف شوروی جاری شد.»
-یا گودا از1920 پست های حساس درچکا وگ، پ، ا و، G.P.U داشت، در1934 به ریاست ان- ک -و-د، N.K.V.D پلیس مخفی شوروی رسید. او و سایر مقامات این سازمان اهریمنی درجنایت و آدم کشی درتاریخ کم نظیربودند. یاگودا در1936 از ریاست ان - ک -و- د، برکنار گشت. سپس بازداشت شد ودر1937 تیر باران گردید...
-نیکلای ایوانوویچ یژوف معروف به کوتولۀ تشنۀ خون، در1936 جانشین یا گودا شد. درزمان وی مأموران، ان – کا- و-د، هزاران انسان را در زیر شکنجه های هولناک مجبور به اعتراف کردند. در زمان وی محاکمه های نمایشی بسیار برگزارگردید. خبرنگاران و شخصیت های خارجی هم دراین محاکمات شرکت می کردند. غالب متهمین از ترس و وحشت شکنجه های هولناک مأموران یژوف تمام اتهامات را می پذیرفتند وحتی با دقت وحوصله خاصی مراحل توطئه خود را برای براندازی رژیم با ذکرجزئیات شرح می دادند. حاضرین دردادگاه ها اغلب این اعترافات را می پذیرفتند...
-یژوف در1938 ازکار برکنارگردید و جایش را به بریا داد و در1940 تیرباران شد. لاورنتی بریا به تجدید سازمان پولیس مخفی پرداخت و در زمان او نیز هزاران نفر تیرباران و یا این که در زندان ها بیرحمانه کشته شدند. بریا پس ازمرگ استالین در1953 مدتی به وزارت کشور رسید و چندی بعد دستگیر و تیرباران شد...
-شیوۀ بازجویی پلیس مخفی شوروی آن چنان بیرحمانه وهمراه با عذاب و شکنجه بود که بسیاری ازافراد به محض آن که احساس می کردند، پلیس مخفی بدنبال شان است خود کشی می کردند. میخائیل تومسکی یکی ازآن ها است، وی که ازمسؤلین بلند پایۀ حزب کمونیست شوروی از1920 بود، در 1929از دفترسیاسی حزب یعنی پولیت بورو رانده شد، چون درنخستین محاکمه مسکو، نامش ازسوی متهمان به زبان آمد و ویشنسکی خواستارشد که تحقیقی درباره اش آغازشود، سپس دست به خود کشی زد.»
همۀ این تصفیۀ حساب های رژیم علیه مأموران وکارمندان ارشدش برای سرپوش گذاشتن برجرم و جنایات و فجایعی هولناکی بود که می ترسیدند، سپس افشاگردیده و پرده ازاسرارشان را بردارد.
سولژنیتسین دربارۀ زویا ولاسووا، دخترهشت سالۀ که پدرش بدست دژخیمان استالینی اعدام شد، می نویسد:
« پدرش را دیوانه وار دوست می داشت، دیگر نتوانست به مدرسه برود، بچه ها به ستوهش می آوردند و می گفتند: بابای تو خراب کاراست. دخترک به ستیز بر می خاست و می گفت: بابای من ماه است. از پی محاکمه، بیشتراز یک سال زنده نماند و در سرتا سر آن یک سال حتی یک بارهم خنده به لبانش نیامده بود، همیشه سر به زیر راه می رفت و پیر زنان چنین پیش گوئی می کردند که چشمش نگران زمین است، بزودی می میرد، و درآن دقایقی که جان می داد، دمی از فریاد زدن باز نماند: بابایم کو؟...
-درشهرپرم، یوژاکوف، در خلال روز بازداشت شد و شبانه به دنبال زنش رفتند. سیاهۀ اشخاصی را نشانش دادند و خواستار شدند که گواهی بدهد که همۀ این اشخاص درخانۀ ایشان، درجلسۀ منشویک ها و سوسیالیست های انقلابی حضور می یافته اند- ناگفته پیداست که هرگز چنین جلسه های ترتیب نیافته بود- و درازای این کار نویدش دادند که بگذارند به نزد سه بچه اش بازگردد، زن امضا کرد و مایۀ نابودی همه شد وخود نیز، بی شک وشبهه، درزندان ماند...
-نادژدایوده نیچ به سبب نام خانواده گی اش بازداشت شد، درواقع پس ازنه ماه دریافتند که هیچ گونه نسبت وقرابتی با ژنرال یوده نیچ نداشته است وآزادش کردند ( حماقت محض) درخلال این احوال مادرش ازفرط نگرانی و اضطراب مرد...
-زنی که در کراسنودار رانندۀ تراموا بود و پاسی ازشب رفته، پیاده ازایستگاه به خانه اش برمی گشت، ازبخت بد، درانتهای جاده از برابر کامیونی گذشت که خراب شده بود و اشخاصی درکنارش سرگرم کاربودند. این کامیون انباشته ازجسد بود و دست و پا از زیردو پوشش بیرون آمده بود. اسمش را یاد داشت کردند و فردای آن روز بازداشتش کردند. بازپرس پرسید چه دیده است؟ بی پرده، هرچه دیده بود گفت. پس ازآن به عنوان تبلیغ ضد شوروی به ده سال زندان محکوم شد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر