ziaie1

ziaie1

۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وهشتم
پایتخت یکدست ویکپارچه علیه رژیم سرکوبگرقرارگرفت. طرح های دولت که قبل ازاین بصورت ضربتی و وحشت آوری درحال اجرائی وپیاده شدن بود، با نظم وتنظیم جدید، به دشواری وموانع عظیم مواجه گردید، همه جا حرف ازمقاومت ومخالفت وطرح های دولت زیرسوال می رفت. هرقدرمخالفت ها وموانع بیشترمی گردید، بروحشت واضطراب رژیم ودستگاه دولت می افزود ورژیم با سرکوب واختناق وبا خشونت فزایندۀ با مردم روبرومی گردید.
اردوی تصفیه شده دربحرانی جدید
اردوی افغانستان که با حمایت ملموس روسیه قدرت را قبضه کرده بود وبرای خود رقیبی نمی دید، ازدرون درحالت انفجار، اختلاف وآشفتگی قرارگرفت، دوجناح خلق وپرچم رو درروی یکدیگرقرارگرفته وافراد غیرحزبی زیرذره بین وبرای پیوستن به رژیم زیرفشارممتد قرارگرفته ودریک حالت بلاتکلیفی بسرمی بردند.
دریکی ازروزها، فرد ناشناسی به اسم مستعمارامین به یکی ازاعضای شوری تماس گرفت وازوی خواستارملاقات فوری گردید. دراین ملاقات که با نهایت پنهان کاری واحتیاط کامل صورت گرفت، فرد مذکورگزارش داد که یک واحد حساس وقدرتمند اردوآمادۀ قیام است واگردوستان وبرادرانی دراین زمینه با آنها همکاری کنند، می توانند که خیلی مؤثرترعمل نموده وکشوررا ازاین بحران نجات دهند، آنها می گویند که ما آمادۀ قربانی گردیده ایم. وی گفت: عوامل مزدورو وابستۀ مسکودرگیراختلافات داخلی اند واحساس می کنند که اردو کاملاً تصفیه گردیده ونیروی مخالف مؤثری باقی نمانده است تا برایشان درد سرایجاد کند واما اصل قضیه طوردیگری است زیرا هنوزهم تعدادی ازعناصرملی - مذهبی، خصوصاً جمعی ازپیروان اهل تصوف که پس ازکودتای داؤد خان، راه توصل بخدا وذکرودعا ورازونیازبا خدا را برسیاست ترجیح داده وگوشه نشینی اختیارکرده وافراد بی طرفی هم که هیچ تمایلات سیاسی نداشته ورژیم ازجانب آنها احساس خطرنکرده است هنوزهم درداخل اردو یک قوت ملموس وپراکندۀ را تشکیل می دهند که اگردرست تنظیم وبسیج گردند، بصورت غیرمنتظرۀ تحول آفرین خواهند بود. وی گفت: کاری که ما کرده ایم این است که همۀ این نیروها را تا الآن به عنوان یک نیروی بی طرف درآورده ونگذاشتیم تا ازاین مجموعه که ازنظرمن برابری می کند با تمام قوای دشمن، کسی بهره برداری نموده وآنها را جلب وجذب نماید. ما درتمام قطعات اردو وپولیس وامنیت درکابل نیرو داریم، نیروهای آماده عمل وقربانی، زیرا کاسۀ صبرهمه افراد محب دین ووطن لبریزگردیده است وتشویش ازآن وجود دارد که دستگاه های اطلاعاتی دولت وخصوصاً ( ک – جی - ب ) جریان را کشف نموده وبه تصفیۀ آنها بپردازند. ما فرصت کافی دراختیارنداریم، یا باید داخل عمل گردیم ویا باید ترک وظیفه ووطن کنیم ویا باید خود را برای تصفیه آماده سازیم. ما به برخی حلقات دیگری که به خارج ازکشوردرارتباط اند، نیزتماس گرفته ایم واما پاسخ لازم را دریافت نکردیم. شما اگربصورت عاجل کاری انجام داده می توانید، ازاین بیشترما را درانتظارقرارندهید. امین با وساطت فرد مذکور بلافاصله ازشفیق وقت ملاقات گرفت وجریان را با با جزئیاتش با وی درمیان گذاشت وازوی خواست تا بدون تأخیردرزمینه اقدام وازنتایج کارخود تا فردا اورا مطلع گرداند.
شفیق درهمان لحظه دست بکارگردیده، گزارش مذکوررا بصورت شفردرآورده وبه مرکزانتقال داد وخواهان جواب فوری گردید. مرکزفرماندهی درشام همان روزازشفیق خواست تا درصورت امکان با همان فرد ارتباطی اردو به مرکزآمده تا جریان را درروشنی قضایای داخل وخارج بررسی وتصمیم لازم را اتخاذ نمایند. شفیق درشام همین روزفرد مذکوررا فراخوانده ودراوایل صبح، همراه با وی عازم مرکزفرماندهی شد. همین که به مرکزفرماندهی رسیده وجلسۀ خود را با مسئولین آغازنمودند، خبررسید که همین حالا اطلاعیه های ازرادیوکابل ومراکزامنیتی پخش ونشرمی گردد که اوضاع کابل حالت عادی نداشته ودشمنان خلق درتلاش آن اند تا اوضاع را متشنج نموده وازآن بهره برداری نمایند، بناءً برقیود شبگردی وتجمعات ورفت وآمد ها افزوده اند. این خبرجدید باعث آن گردید تا مسئولین مرکزفرماندهی را برضرورت فوری وتصمیم عاجل واداروبناءً درهمین جلسه فیصله بعمل آمد که تا قبل ازپایان هفته تدارک یک حرکت عمومی چه درداخل اردو وچه هم درخارج اردو ودرسطح مسئولین فراهم ساخته شود وقبل ازفوت وقت عملی گردد. برای تنظیم امور اردو ونظامیان، فرد دیگری ازداخل شورای کابل مؤظف به سرپرستی امورغیرنظامیان وهمآهنگ ساختن شان با اردو ونظامیان گردید.
شفیق بلافاصله ودرطی همین روزبه کابل برگشت تا به فعالیت های خویش سرعت بیشتری بخشیده وقبل ازفوت وقت داخل عمل گردد. درهمین لحظات خبررسید که واحد های ازاردو به ولایات شرقی وازجمله به ولایات کنرونورستان اعزام گردیده اند تا درقلع وقمع به اصطلاح شورشیان که گفته می شود علیه رژیم دیموکراتیک خلق قیام نموده اند، حصه گرفته وجلوپیشرفت شان را بگیرند.
شفیق که هرلحظه با تحول جدیدی روبروبود، خود را برای انجام مأموریت های مهم وسرنوشت سازآماده می کرد. اوباید تمام توان خود را بکارمی برد تا ازهرگونه خطا ولغزشی که باعث شکست برنامه هایش گردد درامان بماند، وبناءً با نهایت احتیاط ودقت وبا توکل بخدا واستعانت ازپروردگارخویش امورمربوطه را به پیش می برد. ( ادامه دارد )

۱۳۹۸ مهر ۴, پنجشنبه

نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وهفتم
   شفیق پس ازساعتی سفر، بدون اِشکال ومزاحمتی به مقصد رسید وباردیگربا همسنگران خود یکجا گردید، همسنگران ازاوبه گرمی استقبال نموده وهریک، او را درآغوش کشیده وعلاقه ومحبت عمیق خویش را برایش ابرازنمودند. شفیق که با دستآورد های چشمگیربه نزد همسنگران خود برگشته بود، ازآنها خواست تا هرچه زود ترزمینۀ برگشت مجدد وی را مساعد واگرممکن باشد، همین امروزاورا رخصت کنند، زیرا همکاران وی هرلحظه مسائل مهم وگزارشات جدیدی را شاید تحویل وی دهند. مسئولین مرکزبرایش اعلام نمودند که برگشت مجدد وی فردا پس ازظهرتنظیم گردیده است وتا فردا امورزیادی است که باید انجام یابد وپس ازانجام کامل امور، برگشت وی صورت خواهد گرفت. شفیق که انسانی با برنامه ومنظم است، هیچ فرصتی را نمی گذارد که ضایع گردد وبناءً به دید وبازدید ازتک تک همسنگران پرداخت. با هریکی اُنس والفتی وبا هریکی به رازونیازی پرداخت. دراین اثنا اطلاع دادند که جلسه دایرگردیده است ومسئولین برای شوری حاضرگردیده اند. جلسه طبق معمول با آیاتی ازکلام الله مجید آغازوپیرامون مسائل حیاتی که اجندای آن قبلاً تدارک گردیده بود آغازبه کارکرد. رئیس جلسه پس ازافتتاح جلسه وخیرمقدم ازشفیق، با تقدیرازفعالیت های وی ازاعضای جلسه خواست تا شفیق، اولین سخنران جلسه باشد. شفیق گزارش مفصلی را ازعملکرد خود وهمسنگرانش ارائه کرد ودرپایان ازحمایت وپشتیبانی کامل مرکزفرماندهی اظهارامتنان نموده وازنظم وتدبیرایشان ستایش بعمل آورد وآنراعلایم پیروزی ونشانۀ ازپیشرفت سریع امورخواند.
   شوری که ساعت ها ادامه پیدا کرد، درخاتمه فیصله صادرنمود که برمبنای آن شفیق ازاختیارات بیشتری درتصمیم گیری های نظامی، سیاسی وفرهنگی برخوردارگردد. دراین شوری به ارتباط گسترش دادن دامنۀ فعالیت های سیاسی درداخل کابل نیزفیصله جاتی صورت گرفت که هدف اصلی ازفراخواندن شفیق درشوری بود وآن این که درتمام وزارت خانه ها، ادارات بزرگ، پوهنتون کابل وبرخی ولایات، مدارس، مکاتب  وهرجایی دیگری که مرکزتجمع افراد وخصوصاً نسل جوان باشد، انجمن های تأسیس گردد تا ارتباطات مردم را با مرکز، وارتباطات مرکزرا با مردم برقرارسازد وازجانب دیگرفیصله به عمل آمد که ازاین تاریخ به تمام خانواده های شهدای که مستحق تعاون وهمکاری باشند کمک های منظم صورت گیرد.
   شفیق که هرروزبا جریانات مهم وحیاتی دست وگریبان بود با این فیصله های جدید بارمسئولیت وی عظیم تروسنگین ترگردید واما با آن شهامت وایمانی که داشت هیچ احساس ناتوانی نکرده ووعده داد تا بیاری خداوند بزرگ دراجرای وظایف اهمال نورزد. مسئول عمومی که با خانوادۀ شفیق درارتباط بود ازاوخواست تا خانوادۀ خویش را با نامه ویا پیامی اطمینان داده وچنین وانمود کند که درخارج ازکشوربسرمی برد، زیرا خانوادۀ شفیق تصورمی نمودند که وی به خارج ازکشورسفرنموده ودرآنجا با اطمینان زندگی را بسرمی برد.
   فردای آن روزشفیق طبق برنامۀ قبلی آمادۀ سفرگردید وبا همان موترقبلی تا کمربند اول رسید وبا رسیدن به کمربند امنیتی اول ازموترپیاده شد ودریک تانک زرهی که درانتظارش بسرمی برد سوارگردیده وتا نزدیکی خانه اش برده شد. این تدارکات وهمآهنگی های غیرقابل تصوروانتقالات منظم وبا برنامه برای شفیق خیلی جالب ودیدنی بود. اوبا روبروشدن به چنین حوادثی احساس آنرا می نمود که کارها بیش ازآن چه او پیش بینی کرده بود به جلو رفته وتا قلب دشمن ودرون نظام استبدادی راه خود را بازکرده است. شفیق با رسیدن به محل کارخود، بلافاصله شوری را دایروازاهداف ومقاصد جدید خود شوری را آگاه نمود.
   یکی ازاعضای شوری که موظف اموررژیم بود اظهارداشت که کشمکش های ذات البینی رژیم و دوجناح متخاصم به اوج خود رسیده است که براساس آن ببرک کارمل، نجیب وتعداد کثیری ازبدنۀ نظام حذف گردیده وگفته می شود که شاید با وساطت شوروی به سفارتخانه های افغانستان درشوروی وکشورهای اروپای شرقی اعزام گردند واین یک علامت روشن واولین شکست شورویها درپیاده کردن اهداف شان درافغانستان است.
   شوری یک کمیسیون سه نفری را موظف ساخت تا با احتیاط کامل واما بصورت ضربتی انجمن های را درتمام موسسات علمی، ادارات بزرگ دولتی ووزارتخانه ها تأسیس وازنتایج آن وی را آگاه نمایند ونیزلست تمام خانواده های شهدا، مفقودین وزندانیان را تهیه وبدسترس وی قراردهند ومهمترین تصمیم شفیق این بود تا ازبین تمام اعضا وهواداران، یک نظرسنجی بعمل آید که آیا همین روند کاری وفعالیت های موجود می تواند برای حرکت، جنبش ومبارزۀ فعلی مفید وموثرباشد ویا که اعضا وهواداران خواهان تغیرات ودگرگونی های جدید درزمینۀ فعالیت های آن ها هستند. این طرح های جدید به سرعت درتمام ارگان های تحت ادارۀ رژیم پیاده گردید وبحدی مورد استقبال عموم اعضا واقع گردید که بغیرازتعدادی ازاعضای گروهک های وابسته وحاکم وبرخی افراد ضعیف النفس، باقی همه پرسونل ادارات ومراکزعلمی ودانشگاهی درآن عضویت حاصل نموده وبا بصورت غیرمستقیم همکاری وحمایت بلادریغ خود را ازآن اعلام نمودند. ( ادامه دارد )

۱۳۹۸ مهر ۱, دوشنبه


نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وششم
اولین پیامد های پس ازکشتاردسته جمعی زندانیان
 پس ازاین روزخونین و وحشتناک، زندان را به جهنمی بدل کرده و به ادامۀ آن تمام مسئولین زندان را طی چند ساعت عوض کردند، متعاقب آن زندانیان را تحت مراقبت های شدید قرارداده وهیچ کس را اجازۀ ملاقات وصحبت با دیگری ندادند. فرد- فرد زندانی تحت نظرقرارگرفت وحالت نظامی درزندان حاکم شد. درآن صحنۀ خونین که تعداد کثیری ازبهترین فرزندان کشورجام شهادت  را نوشیدند، افراد باقیمانده را تا توانستند مورد لت وکوب وضرب وشتم قرارداده وبه سلول های انفرادی انداختند. جریان فشاربرزندانیان بصورت فزایندۀ ادامه یافت تا این که زندان پل چرخی را بصورت ضربتی آمادۀ بهره برداری نموده وزندانیان را دسته جمعی بدانجا منتقل نمودند. درطی آ ن مدت اقامت ما دردهمزنگ تا ارسال ما به زندان پل چرخی کسی نمی دانست که چه کسی زنده وچه کسی شهید گردیده است. ارتباطات را کاملاً قطع کرده وتماس ورابطه به هیچ صورتی ممکن نبود. زمانی که به زندان پل چرخی انتقال یافتیم، ملاحظه کردیم که زندان بزرگ پل چرخی مملوازانسان های بی گناه ومظلومی است که نمی دانستند به چه جرم وکیفری زندان شده وبه این زندان مخوف پل چرخی آورده شده اند، چیزی که تصورآن را هم نمی کردند. جالب توجه این است که درمیان این زندانیان پل چرخی، تعدادی ازاعضاء ووابستگان برخی از گروه های دیگرچپی، بخصوص شعله ای ها نیزبه نظرمی رسیدند. زندان پل چرخی واقعاً وحشتناک ودورازتصوربنظرمی رسید، زندانیان زیادی را روزانه می آوردند واما بدون وقفه درتاریکی های شب می بردند. هیچ کسی نمی دانست که درماحول زندان چه می گذرد، اما یک نکته روشن بود وآن محاکمۀ سریع، یعنی صحرائی که رژیم جبار، اقتداروثبات خود را با آن سنجیده بود وجالبتروعجیب ترآن بود که این زندان هم، بزودی مانند زندان دهمزنگ به یک تربیت گاهی بدل گشت وبهترآن است که بگویم: به یک ندامت گاهی تغیرماهیت داده بود زیرا هرجا عناصرچپی، بخصوص مائوئیست های را که می آوردند، درجا تغیرعقیده داده وبخدا ودستورات الهی روی می آوردند، نماز، ذکروعبادت عمومیت داشت.
اعدام های مخفی وشبانه وبدورازچشم مردم  
   ایام به سختی می گذشت، هرروزبه مانند یک ماه وهرماه به اندازۀ یکسال سپری می گشت وهرزندانی برای فرارسیدن شب دقیقه شماری می کرد وبا خدا حافظی با سایرزندانیان خود را برای سرنوشتی موهوم آماده می ساخت. با فرارسیدن وتاریکی شب معلوم نبود که امشب نوبت کشتن چه کسانی است وبا چه نوع نوشت وکشتاری روبروه خواهند بود وبه چه تعداد ازافراد به قتلگاه نا معلوم برده خواهند شد؟ آیا فردا زنده خواهند بود ویا خیر؟ رئیس زندان به قدری انسان قصی القلب، بی رحم وبی عاطفه ومغروری بود که هنگام داخل شدن دراتاق ها ودرجمع زندانیان، وحشت ودهشت عجیب وفضای تیره وتاری برزندان حاکم می گشت، گوئی حیوانی وحشی وخونخواربه خوابگاه آنها داخل گردیده است، دربین زندانیان کسی پیدا نمی شد که مورد ضرب وشتم این انسان نما ( هیولای وحشی ) قرارنگرفته باشد وبناءً تعدادی ازسربازان وقهرمانان اسلام تصمیم بدان گرفتند تا این موجود موذی را سرجایش بنشانند وخود را ازاین عذاب بلاوقفه رهائی بخشند وبه همین منظور چندین روز را صرف تهیۀ ابزارووسایل سادۀ کردند تا با آن  بتوانند این آدم نمای بیرحم را به جزای اعمالش برسانند. روزی ازروزها که ابزاری ساده وغیرقابل اطمینان و استفاده دراین گونه موارد بدست آورده وانتظاراو را می کشیدند، همین که وارد محل اقامت زندانیان شد، دسته جمعی به اوهجوم برده وبا نعره های تکبیر« اللهُ اکبر» فضای زندان را دگرگون وقبل ازاین که محافظینش مؤفق به نجات وی گردند، بلادرنگ او را ازپا درآورده وجسد خون آلودش را نقش زمین نمودند. محافظانش که تا دندان مسلح بودند، با رگبارمسلسل، دیوانه وار زندانیان را به گلوله بستند، به تعداد بی شماری اززندانیان را بخاک وخون کشیدند، هَم هَمه وهیاهویی بی سابقۀ زندان را فراگرفت وبزودی ده ها کوماندوی تا دندان مسلح بداخل زندان هجوم آورده وهرکه را درراهروها ودهلیزها واتاق ها وسرراه خود می دیدند به گلوله می بستند. این ایثاروفداکاری جانبازان اسلام، چنان فضای پرازاختناق وخفقان زندان را دگرگون کرد که برای هیچ کسی قابل پیش بینی نبود. فردای آن تغیرات کُلّی درفضای زندان ایجاد گردید وزندانیان بصورت بی سابقۀ ازقید وبند آزاد وفرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردند. این بود گزارش برادرزندانی که تازه پس ازکشته شدن این زندانیان درجمع زندانیان غیرسیاسی معجزه آسا آزاد گردیده بود. ( ادامه دارد )
مأموریت جدید شفیق
    شفیق که سرگرم فعالیت های روزانه بود، با دریافت پیامی عاجل به مرکزفرماندهی فراخوانده شد، دراین پیام آمده بود که این دیدار تا یکی دو روزدیگردرمحل وجایی دیگری دردهات غرب کابل صورت انجام خواهد یافت. شفیق بلا فاصله اقدام به تهیۀ گزارش کارچند روزۀ خود نمود  واوکه نمی توانست هیچ گونه مدارک واسنادی را نزد خود نگهداری ویا به انتقال آن ها بپردازد، مطالب را بصورت شِفرتنظیم نموده وتصمیم برآن گرفت تا بصورت دیگری آنرا انتقال دهد. لحظات سفرفرا رسید وافراد مؤظف که اعضای یک خانواده بودند برای انتقال شفیق آمدند وقبل ازداخل شدن به خانه ازاو خواستند تا بدون درنگ همراه با آن ها حرکت نماید. شفیق با دیدن این خانواده که مرکب ازمادروسه فرزند بود، اطمینان بیشتری پیدا کرد که برنامه ریزی همسگرانش، با نهایت سنجیدگی ودقت صورت گرفته است وشاید درمسیرراه مشکلی ایجاد نگردد، موتری که جهت انتقال وی فرستاده بودند، موتری شخصی وکهنه بود با یک رانندۀ پیرومجرب. شفیق با سوارشدن درموتر، ازخانوادۀ همراه خواست تا خود را معرفی بدارند تا اگردرمسیرحرکت کسی پرسان کند، بیگانه ازیکدیگربنظرنیایند. ( ادامه دارد)

۱۳۹۸ شهریور ۲۸, پنجشنبه


نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وپنجم
برای اولین مرتبه درزندان فضای همدلی، همنوائی وشرایط مناسبی برای همزیستی وتفاهم ایجاد گردیده بود، چیزغیرقابل تصوروآن هم درمحیطی که قبلاً سراسرمشبوع ازانواع مفاسد اخلاقی، ازقمارتا امورلهوولعب، من بیادم می آید ایامی را که گرمی تابستان ازیک سو، پشه وخَسَک وانواع جانوران موذی ازجانب دیگر، شب ها تا به صبح جنگ ودعوا ودرگیری وبی خوابی، همه را دریک عذاب دردناک فروبرده بود. درچنین فضای تیره وتاری تغیروتحول ودگرگونی بی سابقه، گوئی که اتفاق نادری افتاده است. من که درابتدای زندانی شدنم، امیدم را برای آینده ازدست داده بودم، آنروزها متحول شدم وامروز که با شما صحبت می کنم ثمرات هم نشینی، مصاحبت ومعاشرت با آن سروران ورهبران گرانقدرم را برمی دارم. یکی ازروزهای تلخ وبیاد ماندنی درزندگی ام، روزشهادت شهید انجنیرحبیب الرحمن است که یاد وخاطرۀ آن تا روزرستاخیزدرذهنم طنین اندازاست وآن لحظۀ شنیدن شهادتش که همان لحظه، فضای دهمزنگ را دگرگون ساخت، همه جا صدای « اللهُ اکبر» بگوش می رسید وزندانیان دهمزنگ یکدست ویکپارچه به شعاردان علیه رژیم پرداختند، شعارهای که شاید تا کیلومترها صدای آنها بگوش می رسید. این حادثه اولین حادثۀ بود که درزندان اتفاق افتاده بود وبه همین منظورصد ها نیروی پلیس به دهمزنگ اعزام و زندان تحت محاصره قرارداده شد، اما با وجود آن برادران مبارزما به پا ایستاده وزندانیان را جمع نموده وبه تجلیل ازمقام شهید ورسالت همسنگران وبازماندگان به سخنرانی پرداختند وچنانچه درهمان روزتعداد ییشتری اززندانیان به این جمع پیوسته وحمایت خود را ازآن ها اعلام نمودند.
درآن روزحرکت دیگری براه افتاد وآن تأسیس یک صندوق کمک به زندانیان مستحق بود که آن را به اسم « صندوق امداد زندانیان » نام گذاری نمودند. اگرچه این حرکت بصورت سِرِّی انجام یافت واما درفضای داخل زندان همه ازآن آگاه گردیدند. درهمان روزفیصله بعمل آمد تا ازتمام زندانیان دیدارصورت بگیرد وگفته شد که پس ازاین زندانیان دربین خویش دید وبازدید مداوم داشته وازحال یکدیگرجویا گردند. یکی ازمسئولین زندان می گفت: من قریب دودهه دراین زندان ایفای وظیفه نموده ام واما هیچ گاهی درزندان چنین حالتی پُرازسکون وآرامش، ومهرومحبت ندیده بودم. به همین صورت با شنیدن شهادت واعدام سه بزرگ مرد دیگرتاریخ کشور، مولوی حبیب الرحمن، داکترعمروخواجه محفوظ، فضای زندان یکباردیگردگرگون گشت وفریاد « اللهُ اکبرومرگ برمستبد » زندان را به لرزه درآورد، همه جا سخن ازحمِیَّت، غیرت، پایداری واستقامت این دلیرمردان بود. کسی می گفت که مرگ شرافتمندانه بهتراززندگی ذلت باروقبول سازش است. دیگری می گفت که من این ها را می شناختم واین ها مرد میدان وقهرمانان کارزاروسرداران جهاد ومبارزین راستین کشوربودند. جریان به همین صورت ادامه داشت وزندان به مدرسه وتربیت گاهی بدل گردیده بود، زندانیان راضی وبزرگان ما به جهاد اکبرادامه می دادند وهمین که تحول آنی وجدی تری پیش آمد، یک باردیگرفضای زندان متشنج وزندانیان وبزرگان ما خود را برای این تحول جدید آماده ساختند، تحولی که با کودتای نظامیان خلق وپرچم سبب سرنگونی داؤد شد. درآن ایامی که این برادران با جمع کثیری ازهم رزمان به زندان انداخته شدند، بارها کوشش شان جهت آزادی اززندان به ناکامی انجامید، هرباری که مؤفق به نقب زدن اززیردیوارهای زندان می شدند، در آخرین لحظات، جریان کشف وخنثی می گردید وبه همین علت وعوامل دیگری، ازجمله سیاست سرکوب وقلع وقمع مخالفین، و زندانیان بیش ازظرفیت زندان دهمزنگ، داؤد ورژیم اورا برآن داشت تا به اعمارزندان مخوفی درخارج ازمحدودۀ شهروآبادی های آن پرداخته وبناءً به اِعمارزندان پلچرخی پرداختند. همین که کودتای هفت ثورصورت گرفت ورژیم داؤد سقوط کرد. زندانیان خوشحال بودند ازاین که اولین زندانیان زندان پلچرخی، داؤد وهم قطاران واعضای حکومتش خواهند بود وشعارمی دادند که « چاه کن به چاه است » این شعاربهترین شعارآن روزها یود. متصل کودتا ودو- سه روزپس ازسقوط داؤد، به صورت ناگهانی خبری درزندان پخش ونشرگردید که برخی ازسران رژیم جدید به زندان آمده وقصد دیداروآزادی برخی زندانیان را دارند. با پخش این خبر، مسئولین زندان اعلام نمودند که برخی ازروسای رژیم جهت دیدن اززندانیان به زندان آمده وقصد انرا دارند تا دراجتماع زندانیان سخنرانی کنند. با شنیدن این خبر، زندانیان به سوی بزرگان ورهبران شان هجوم آورده وازآن ها خواستارراهنمائی وهدایت شدند. همین که مردم به سوی این ها هجوم آوردند، مامورین زندان تلاش نمودند تا مردم را دراجتماعی که بنا بود درحضوربرخی ازسران رژیم دایرگردد، فراخوانند واما درعوض آن، زندانیان درپای سخنان بزرگان ورهبران خود زانوزده وحاضربه ترک اجتماع وشنیدن سخنان شان نشدند. آنان که به قصد تحقیروتوهین وخورد کردن وکوبیدن زندانیان مسلمان وسران وبزرگان شان به زندان آمده بودند ازقضیه آگاه گردیده، به گارد همراه خود دستورحمله به آن ها را صادرکرده تا اجتماع آنها را بلافاصله به مسلسل بسته وکارشان را یکسره کنند، این همان لحظاتی بود که سیف الدین شهید، یکی ازبزرگان ورهبران ما دراجتماع زندانیان سخنزانی خود را آغازکرده بود. درهمین حال فرمانده گارد مذکوردستورحمله وهجوم را صادرکرده وبا وجودی که چند نفرازجوانان مسلمان، جهت مصئونیت سیف الدین خود را سپرساختند واما ضربات مسلسل ها وشلیک کلشنکوف های روسی همه را غرق درخون واجتماع را بصورت یک قتلگاه درآورد، همه جا نعش بهترین فرزندان مسلمان افتاده وهمه جا خون تعداد کثیری اززندانیان مسلمان جاری بود، هنگامی که گارد مذکوربه سوی اجتماع درحرکت بود، سیف الدین شهید با این کلمات اجتماع را مورد خطاب قرارداده می گفت: .... این اجیران وخود فروختگان شوروی باید بدانند که دراین کشوراسلامی با کودتا وزوربرچه نمی توانند حکومت کنند. ( ادامه دارد )

۱۳۹۸ شهریور ۲۵, دوشنبه

نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وچهارم
    وی افزود: آقای عبدالملک عبدالرحیم زی یکی ازوزرای سابق رژیم ظاهرشاه که درطی این سال ها با ما یکجا زندان بود وبا وی ارتباط نزدیکی داشتم معتقد بود که این جوانان مسلمان توسط خلقی - پرچمی های که با داؤد خان متحداً کودتا کرده و رژیم موجود را ساخته اند، زندانی گردیده اند واین جریان برمی گردد به تضاد ها ودرگیری های که بین این گروه ها درپوهنتون ادامه داشت، وحالا با مساعد شدن شرایط وبه قدرت رسیدن گروه های خلق وپرچم، این ها ازاین فرصت مناسب استفاده نموده وبه سرکوب این ها پرداخته اند واین حرکت نه تنها برای این گروه، بلکه برای کل کشورزیانباروبا پیامد جدی خواهد بود زیرا این گروهک ها که ازخارج الهام می گیرند، تنها به چند جوان مسلمان ویا به چند انسان مبارزاکتفا نمی کنند، این ها با استفاده ازاین فرصتی که بدست آورده اند علیه همه آزادی خواهان وعناصرملی ومذهبی آقدام خواهند نمود وچنایچه شاهد آن بودم که میوندوال یکی ازصدراعظمان سابق وهمکارانش به عین اتهام زندان و زیرشکنجه وحشیانه قرارگرفته واعدام شدند، وحبیب الرحمن شهید پس ازنه 9 ماه شکنجه های طاقت فرسا بدست این مزدوران اجنبی اعدام گردید وجرم وی کودتا وبراندازی اعلام گردید، درحالی که یک محصل جوان پوهنتون وفردی غیرنظامی بود. عبدالرحیم زی که فردی آگاه درامورافغانستان وجهان بود می گفت که کسی ازقول لوی درستیزقوای مسلح یعنی اززبان رسولی بمن گفت که من 9 ماه تمام این بچه پوهنتون واین جوانک مسلمان را که اسرارزیادی با خود دارد وحاضربه افشای آن نیست تحت هرگونه شکنجه وفشارقراردادم ولی مؤفق به شنیدن حرفی جز« الله » اززبان وی نشدم. من اورا نزد رئیس دولت بردم تا شاید مشترکاً ازاوچیزی حاصل کنیم ولی علاوه براین که ازاوچیزی حاصل نشد، حرف های نامناسب ودورازانتظاری نثارمن ورئیس دولت کرد، هرقدررئیس دولت ومن ازوی تقاضای انصراف ازاین راهی که رفته است وبه وی وعده این وآن دادیم مؤثرواقع نگردید واما برخلاف انتظاربراستقامت ولجاجت وی افزود. وی گفت: دردیداربعدی با رئیس دولت، حرف های به زبان آورد که برای من ورئیس دولت غیرقابل باوروتحمل بود وبناءً رئیس دولت کلاه خود را گرفته وبرسرکوبید وگفت: توباید کشته شوی، وهمان بود که اعدامش کردند. یکی ازهمسنگران حبیب الرحمن شهید روزی درزندان گفت: حبیب الرحمن شهید درحالی برایم پیامی فرستاد که هیچ گونه انتظارپیامی ازاو نداشتم وازمن خواست تا نظرخود را بصورت فوری وبذریعۀ همین نفرارسالی برایش بفرستم. درآن پیام آمده بود که داؤد مرا خواسته وازمن تقاضای همکاری کرده است ومن جواب رد داده واورا دشمن دین ووطن خطاب نمودم، ولی خواستم نظرتورا درزمینه جویا شوم. من برایش پیغام دادم که داؤد آدم خود خواه ومغرور و کسی است که بالای حرف خود می ایستد وبناءً نباید با اواین گونه برخورد کنید تا ازاین میان گروه های وابسته، بیشترین استفاده را ببرند واما انجیرحبیب الرحمن درپیغام بعدی نوشت که اگرمن دراین راه برای قربانی پیش قدم نگردم فردا کسی برای استقلال وآزادی کشورحاضربه قربانی نخواهد شد وهمین که حبیب الرحمن شهید رفت، نوبت اعدام سه نفردیگرازبزرگترین قهرمانان کشوریعنی مولوی حبیب الرحمن، داکترعمروخواجه محفوظ فرا رسید، وداؤد بی رحم ورفقای خلقی- پرچمی اش بدون درنظرداشت عاقبت این اعدام ها به اعدام وزندان این بزرگان ما ادامه دادند تا جایی که به تعداد کثیری ازاعضای بهترین خانواده ها وبهترین فرزندان کشور، ازمهمترین فاکولته های چون طب، انجنیری وشرعیات، چه محصل وچه استاد زندان وبه پیمانۀ بیشتری مجبوربه ترک وطن ودیارخود گردیدند، زندانی شدن این بزرگان چنان فضای معنوی وپرباری را درچهاردیوارزندان بوجود آورد که هرگزوحتی درطول تاریخ کسی سراغ آنرا نکرده بود. زندان درمدت کمی به یک مدرسه ودانشگاهی مبدل شد، همه جا درس قرآن وحدیث، تبلیغ و موعظه وبحث سیاسی وصحبت پیرامون اوضاع کشورودولت وملت بود. اکثرزندانیان جذب این بزرگان گردیده وخصوصاً هنگام ادای نمازجماعت، زندانیانی که به ندرت نمازمی خواندند، همه وهمه به نمازجماعت روی آورده وبه ادامه نماز، درس تفسیروحدیث آغازوسپس یکی ازبرادران پیرامون مسایل اسلام صحبت همۀ جانیۀ می نمود. من که برای اولین باردرزندگی این وضعیت را دیده بودم همه ناراحتی های قبلی ام را فراموش کرده وازاین فرصت های بدست آمده بیشترین استفاده را بردم. من دراولین روزهای دیداربا این بزرگان به آنها بیعت کردم ووعده دادم که اگرزندان آزاد شدم زندگی ام را درراه خدا وتحت هدایت ورهبری آن ها صرف خواهم نمود وبناءً ازهمان ایام شبانه روزی درخدمت این برادران قرارگرفتم وازخانواده ها ودوستانی که به دیداروملاقات من می آمدند تقاضا می کردم تا ازاین برادران پیروی نمایند. ازآن روزها که ازبهترین روزهای زندگی ام درطول حیات می دانم « زندگی درزندان دهمزنگ » خاطرات فراموش نا شدنی دارم زیرا هرلحظه با خاطره ویادی همراه است، شب ها تا به صبح صدای ذکروتسبیح وزمزمۀ یا « الله » درفضای بسته ووحشتناک زندان طنین اندازبود، گوئی اینجا همان زندان قبلی دهمزنگ نیست بلکه یک معبد بندگان خاص خداست، گوئی ملائکی به تسبیح وذکرمشغولند وحقیقتاً که همین طورهم بود. این افرادی را که من می دیدم گوئی هاله های ازنور، سراپای وجود شان را دربرگرفته است زیرا طهارت، تقوی وذکرخدا توام با عجروانکساروملکات فاضلۀ دیگرهمه وهمه دروجود این ها تجمع نموده، برابهت ومقام معنوی این ها افزوده بود. جالب اینجا بود که هرروز تعدادی اززندانیان به دیداراینها می شتافتند، هریکی حرفی وهریکی سوالی وهریکی تقاضای داشتند، یکی می خواست تا اورا ازاعتیاد به مواد مخدر نجات داده وراه وچارۀ نجاتش را نشان دهند، دیگری می خواست تا اورا ازاحکام واصول اسلام آگاه نمایند، دیگری درمورد طولانی شدن زندان وآیندۀ خود طالب راهمائی وهدایت می گردید ودیگری می گفت که من مرتکب گناه کبیره ویا مرتکب قتل گردیده ام، چه کنم که پروردگارتوبۀ من را قبول کند وازگناهانم پاک گردم. ( ادامه دارد )

۱۳۹۸ شهریور ۲۱, پنجشنبه


نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وسوم
    شفیق فردا شب، زمانی که طبق برنامه ریزی قبلی به خانۀ همکارخود وارد شد، ملاحظه کرد که فرد دیگری نیزدراین دیدارحضوردارد، پس ازمعرفی دانست که حقیقتاً  این دیدار، دیدارحساس ومهمی بوده است که باید هرچه عاجل ترانجام می یافت. همکارشفیق گفت: این برادری را که می بینید کسی است که عمرگرانبهای خود را درزندان های کابل سپری کرده است واززمان به قدرت رسیدن داؤد تا الآن که تره کی ودارودسته اش به قدرت رسیده اند، به چشم دیده است که ده ها وصدها انسان بیگناه دراین زندان ها به کام مرگ فرورفته اند، ولی خود زنده نزد ما برگشته است تا تاریخ زندۀ وقایع وحشتناک داخل زندان وتازه کنندۀ خاطرات صد ها هم وطن مظلوم، بی دفاع ومسلمانش درزندان های هولناک دهمزنگ وپل چرخی باشد. ایشان را شاید خداوند به همین ملحوظ زنده نگه داشته است تا حوادث وجریانات تکان دهندۀ آن زندان های هولناک را چنان که هست بازگونموده وما را درمتن حوادث وجریانات قراردهند، فرد مذکورکه با اندامی لاغروچهرۀ زرد، بی خون وبی رمق دربرابرشفیق قرارگرفته بود، شفیق را مخاطب قرارداده گفت: برادرعزیزازچه وازکجا بگویم وچگونه آغازکنم که حل مطلب کرده باشم، من با این که دوران طولانی زندان را سپری کرده ام، دوران زندانم همراه با جریانات وحوادث تکان دهندۀ است که شاید شما ازشنیدن آن ها بکلی دگرگون شوید، اما ازاین که شاید شنیدن آنها برایتان وبرای اهداف وآرامان های ما وشما وآنچه دردرون این  نطام های استبدادی می گذرد، مفید ومؤثرباشد خواستم شما را درجریان قراردهم. من تصمیم به آن گرفته ام که اگرزنده ماندم تمام حوادث وجریانات را موبه موبه رشتۀ تحریردرآورم. این جریانات یک قسمت مهم ازتاریخ مبارزات بهترین فرزندان کشوروانسان های الگوی را احتوا می کند، که من درخواب وخیال هم تصورشان را کرده نمی توانستم، انسان های که مرا با همه آرزوها وآرمان های که ازآن ها داشتم به حال خودم رها کرده ویکی درپی دیگری ازبین ما گوئی پریده ورفتند وما را با این کشتی شکسته ومتلاطم واین کشوردرهم وبرهم، عقب افتاده ترازکل جهان رها کرده ورفتند، کشورغنی اما فقرزده، فقرمادی ومعنوی، بدورازغافلۀ تمدن بشری، درچنگال بیماری های روحی وجسمی، وحالا آلۀ دست شیاطین کوچک وبزرگ، شیاطین بزرگی که نیمی ازجهان را بزنجیرکشیده وبرآن ها همانند چنگیزومغل حکومت می کنند وقصد آنرا کرده اند تا این سر زمین ما را هم تختۀ مشق افکارواندیشه های بیماروتختۀ خیزخود بسوی کشورگشائی های ویرانگرساخته وبربالای پیکرنیمه جان این ملت که میراث رژیم های فرتوت ووابسته وسران وزعمای بی خاصیت وخود فروخته است، بحال ما گذاشتند.
   من را همه دوستان واطرافیانم به اسم لالا می شناسند وهمه مرا به این نام یاد می کنند، واصلاً ازهراتم، من درسال 1345 بزندان افتادم که حالا فرصت ذکرآن نیست، زیرا قضایای مهمی را که ازسرگذرانده وبه چشم دیده ام واجب ترمی دانم که به شرح آن ها بپردازم تا سرگذشت شخصی ام. من پس ازاین که به زندان دهمزنگ آورده شدم، مدتها درشرایط سخت وناگواروبا افراد عجیب وغریبی سروکارداشتم واین وضعیت ادامه پیدا کرد تا سال های اخیررژیم ظاهرشاه، زمانی که چند تن ازمبارزین مسلمان به جمع ما پیوستند. من درآن زمان ایام دشواری را پشت سرمی گذاشتم زیرا احساس می کردم که زندان فقط وفقط جایی نگهداری انسان های مجرم و تبه کاراست که به علت جُرم وجرایمی به آنجا آورده می شوند ولی با آوردن این مبارزین مسلمان به زندان، ودیداروآشنائی با آن ها به این نتیجه رسیدم که زندان تنها برای مجرمین وتبه کاران نیست واین حقیقت زمانی برایم ثابت گردید وبه آن متیقن شدم که به این گونه زندانی ها افزوده گشت وآن اوایل حکومت داؤد خان را برایتان حکایت می کنم وآن زندانی شدن انجنیرحبیب الرحمن شهید وده ها تن دیگرازفرزندان صدیق اسلام، فقط  به جرم مسلمان بودن واتهام وبرچسپ کودتا وآنهم توسط چند محصل بی وسیلۀ پوهنتون،  من اگرچه انجنیرحبیب الرحمن شهید را ندیده وقبلاً با او ارتباط وشناختی نداشتم، اما درمورد شخصیت، مقام، دانش، مقاومت، پایداری وتقوای اوحرف های درداخل زندان شنیده ام که فکرمی کنم انسان فوق العادۀ بود که ازبین ما رفت، من که با مدیران زندان میانۀ خوبی داشتم، حرف های را اززبان آن ها شنیدم که درابتدا برایم غیرقابل باوربود اما سپس، زمانی که با سایرهمرزمان وی ازنزدیک آشنا شدم، تصدیق نمودم که همۀ حرف های که درمورد انجنیرحبیب الرحمن شنیده ام واقعیت داشته ودرست است.
   روزی یکی ازمسئولین متدین زندان گفت: دراین روزها جوانی را به زندان آورده اند که شاید درسنین 20 تا 22 سال وازمحصلین پوهنتون است، اما اتهامات وی سنگین ومجازات وی سنگین تراست. اوشبانه روزی تحت فشاروشکنجه مأموران زندان قراردارد وازافراد مهم وزارت داخله ودفاع ازاو تحقیقات می کنند، اما با وجود همه شکنجه ها وتعذیب ها چیزی ازاو حاصل نمی شود که دستآویزی برایشان گردد وبهمین ترتیب به شکنجۀ ده ها تن دیگری می پردازند که پس ازاوبه زندان آورده اند. این ها دریک دوسیه زیرتحقیق قراردارند وبه خطرناکترین جرم یعنی کودتا وسرنگونی دولت متهم اند. این ها افراد عادی نیستند یعنی بیشتراین ها افراد تحصیل کرده وبا دانشی اند که بدام دولت افتاده اند. برخی مامورین زندان می گفتند که این ها هیچ گناه دیگری ندارند وفقط گناه شان این است که این رژیم وسران آن را قبول ندارند. ( ادامه دارد )

۱۳۹۸ شهریور ۱۸, دوشنبه

نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست ودوم
زمانی که عملکرد شفیق درطی این مدت کوتاه مورد ارزیابی همسنگرانش درمرکزفرماندهی قرارگرفت، همه متحداً تصدیق نمودند که شفیق حقیقتاً مؤفق ترین کسی است که تا الآن درامورمحوله اجرای وظیفه نموده است وبناءً شورای مرکزی به اوصلاحیت کامل داد تا آنچه را مصلحت می داند، خود وهمکارانش درمورد آن تصمیم بگیرند واگردرمواردی مشوره ویا هدایت لازم شد، جریان را به مرکزفرماندهی موکول کند ومرکزفرماندهی آماده است تا وی را درزمینه راهنمائی وکمک کند.
سپس مرکزفرماندهی برایش اطلاع داد که جریانات ارائه شده زیربررسی عاجل وفوری قراردارد وبزودی تصمیم ونتایج آن برایش اعلام خواهد گردید، واگرلازم دیده شد ازوی دعوت بعمل خواهد آمد تا درجلسۀ شورای مرکزی شرکت کرده واِلاّ آن چه مصلحت اسلام ومسلمین تشخیص میدهد دراجرای آن فروگزارنشود.
شفیق با این اعتماد واطمینان واستقبال گرم ازجانب هم سنگران خود، بلافاصله فردای آن شورای فرهنگی را فراخواند وازآن ها خواست تا برشدت تبلیغات خود علیه رژیم سفاک واجیرافزوده وطی اعلامیه های متواتردشمن را ازخصومت ودشمنی بیشتربا مردم مظلوم کشوربرحذرداشته وازعوامل رژیم بخواهند تا خود را جهت یک محاسبۀ مردمی آماده سازند ودراین تبلیغات روی یک مسئله توجه ودقت کافی صورت بگیرد وآن این که درهرتحلیل، دوجناح درگیرمعرکه را با تمام خصوصیات شان ازیکدیگرمتمایزنموده وواقعیت وماهیت هردوطرف یعنی مبارزین ومجاهدین مسلمان ورژیم حاکم ومستبد را آن گونه که هستند به مردم معرفی وافشاء نمایند، یعنی دراین تبلیغات، جناح ملت ودولت غاصب، جناح مظلوم وظالم، دینداروبی دین، آزادی خواه وطغیان گر، غیروابسته ووابسته، دست خالی وتا دندان مسلح باید با دلایل مستند به درستی ازهم تفکیک ومشخص گردد، زیرا این گروهک ها وخود فروخته گانی که قدرت را قبضه کرده اند با وجود این که تا آلآن هیچ علامت ونشانه ومدرک وسندی مبنی برسلاح ومهمات ویا مداخلۀ خارجی دراختیارندارند، ملت مظلوم وپا برهنۀ ما را که با دست خالی ولی با ایمانی قوی و کمک پروردگاربه مبارزه یا این رژیم زورگوپرداخته اند، متهم به این وآن حرف واهی ودروغ نموده وبه این ترتیب درتلاش آن اند تا درسطح ملی وبین المللی برای خویش آبروی کسب کنند. این ها خود می دانند که سلاح دست داشتۀ مردم ما همان سلاح های کهنه وقدیمی باقی مانده ازجنگ های افغان وانگلیس ویا تفنگ های دهن پُروشکاری است که امروزعلیه این ها بکارمی رود، این ها می دانند که سلاح بُرندۀ مردم ما فقط عقیده وایمان شان است وبس، این ها باید بدانند که بازی با افکاروعقاید، دین وآئین، کلتوروفرهنگ مردم شوخی نیست وچنانچه با تمام قدرت وتوان درسرکوب مردم ما اقدام نمودند ولی نه تنها نتیجۀ ملموسی حاصل نکردند که برعکس، همه چیز خود را هم درحال ازدست دادن هستند، ونیزبه تمام مجاهدین وفرماندهان جهاد ومقاومت پیغام دهند که پس ازاین نباید هیچ دسته وگروهی خود سر، دست به عملیات یا حرکاتی زند که درآن احساس مسئولیت نگردیده وبدون کدام انگیزه ملی ومذهبی صورت بگیرد زیرا این حرکات همان گونه که بردشمن اثرگذاروزمینۀ نابودی آنرا فراهم می کند، به همان صورت بالای مردم ما اثرات منفی بجا می گذارد وبناءً هرگونه تحرکات وعملیات مجاهدین باید براصول واساسی استوارباشد که مبنای مذهبی ویا ملی داشته باشد، درغیرآن ازنظرما برای دین ووطن نه تنها مفید ومؤثرنخواهد بود بلکه زیان آن ازفوائد آن بیشترخواهد بود، واگربا این هم توجهی صورت نگرفت، ازتمام نیروهای متعهد وجهادی دعوت بعمل آید تا دریک گرد همآئی مواضع واهداف جهادی وجنگی خود را همآهنگ نموده وبیش ازاین به دشمن فرصت آن را ندهند تا ازاین پراکندگی صفوف استفادۀ سؤنموده وملت را علیه ما قراردهند. درشرایط موجود کشور، ملت ومردم ما یکدست ویک پارچه حامی ما وعلیه رژیم سفاک قراردارند که باید بدرستی ازاین حسن روابط برای تحقق اهداف سازندۀ جهاد ومقاومت بیشترین بهره را برد واین مأمول درصورتی میسراست که مطابق به اومرونواهی پروردگاروخواست وارادۀ مردم خود عمل نموده ودرهرعملکرد خود، خوشنودی ورضایت پروردگاروقضاوت وفیصلۀ مردم خود را باید درنظرگرفت، درغیرآن با هربی توجهی به آراء وخواسته های مردم به سرنوشت بد رژیم منفورومطرود حاکم مبتلا خواهیم گشت وهرکسی که خواسته باشد، مطابق هوی وهوس خود ویا برمبنای انگیزه ها وامیال فردی وشخصی خود عمل نموده وبه آراء وعقاید وخواست مردم خود پُشت پا زند ازما نخواهد بود، بلکه آب به آسیاب دشمن خواهد ریخت وما پس ازاتمام حجت درزمینه دست به اقدام مقتضی خواهیم زد وآنگاه مسئولیت آن بدوش ما نخواهد بود.
شفیق با انرژی وپُشتکاروبا توکل به خدای بزرگ کارخود را دنبال می کرد. روزی یکی ازهمکاران وی تلفونی ازوی خواست تا فرصث مناسبی را برای یک ملاقات عاجل ومهم برای وی فراهم نموده واورا مطمئن سازد، ودرمکالماتی که با شفرانجام شد گفت: من خیلی مطالب گفتنی دارم ونیازفوری به دیداروصحبت با تودارم واگرخود فرصت آن را داری وجهت صرف یک چای به خانۀ من بیائی بهترودرغیرآن من به هرجایی که لازم بدانی حاضرخواهم شد. شفیق که ازطرف روز، لحظۀ را فرصت نمی یافت، وعده داد که پس ازشام فردا به خانه اش رفته وچای را با اویکجا صرف کند. ( ادامه دارد )

۱۳۹۸ شهریور ۱۶, شنبه



نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست ویکم
   فردای آن روزیکی ازهمکاران نزدیک شفیق به همراه فرد دیگری به سراغش آمدند،  آنها حامل پیام های مهمی برای شفیق بودند.
   همکارشفیق گفت:
   به این برادر، همانند خودم وحتی بیشترازخودم اطمینان کنید وآنچه می خواهد جدی گرفته وبرایش هدایت دهید.
سپس گفت:
   دوگزارش مهمی بدست ما رسیده است که یکی ازآنها دررابطه با شگاف عمیقی است که دررهبری رژیم سرکوبگر بوجود آمده است ودومی راجع به اوضاع داخلی ولایات کشوراست که هردو گزارش توسط  افراد ارتباطی ومعتمد ازدرون حساسترین ارگانهای رژیم حاکم بدست ما رسیده است، کسانی که وعدۀ همکاری های بیشترازاین بما داده اند، بشرط این که جریان افشا نگردد وآن ها تحت تعقیب قرارنگیرند.
   درگزارش اولی آمده بود که دو جناح خلق و پرچم کاملاً رویاروئی یکدیگرقرارگرفته وجریان بحدی جدی وبه مراحل پیشرفته خود رسیده است که بزودی وشاید همین لحظات ودرحوالی همین امروزوفردا به تصفیه یکدیگربپردازند، درگزارش آمده است که ازمن نیز( گزارش دهنده ) درزمینه کمک خواسته اند، زیرا برخورد ها به اوج خود رسیده و روس ها با تمام توان و تلاش خود مؤفق به مهارآن ها نگردیده اند.
   جابجائی نیروها وآمادگی برای حذف ببرک وپرچمی هایش به شدت ادامه دارد واگرروسها مؤفق به حل این پرابلم نگردند، شاید کابل به حمام خونی برای شان بدل گردد، چیزی که امین را یکه تازمیدان خواهد کرد، میدانی که خالی ازاراکین کلیدی وازهمسویان وهم پیمانان ماسکو خواهد بود وگمان غالب برآن است که درتصفیه های بعدی، تره کی هم به همین سرنوشت دچارخواهد گردید، زیرا امین ازهمین حالا برایش چنگ ودندان نشان می دهد.  امین می گوید که اگرمن کودتا نمی کردم، امروزتره کی را کسی به سماواری هم جای نمی داد وببرک هم روزگاربهتری ازآن نمی داشت. برخی می گویند که این آدم زیاده روی می کند ولی من اگردرقلع وقمع این اشرارلحظۀ غفلت می کردم، جناح های دیگرداخل نظام ( شعله وستم ) را هم ازدست می دادم وازاین حمایت های جهانی، حمایت کاسترو و... هم محروم می گردیدم وآنگاه من می ماندم با تره کی وببرکی که غیرازلفاظی کمال دیگری ندارد. انقلاب تشنۀ خون  وخونریزی است واگراین عطش انقلاب فروکش کند ما هم به همان سرنوشتی روبروخواهیم شد که ظاهر وداؤد به آن مواجه گردیدند.
   اینها با ریختاندن خون هزاران انسان بی گناه وتصفیه های بیرحمانۀ مردم وملت ودرنهایت .... زمینه ساز نابودی خود گردیده اند و اگرجریان به همین صورت ادامه یابد، امروزوفردا شاهد تحولات غیرمنتظرۀ خواهیم بود، وآنگاه با هیچ گونه آمادگی، فرصت های کافی را ازدست خواهیم داد.
   درابتدای کودتای هفت ثورخلقی ها واما حالا پرچمی ها ازحمایت کامل روسها برخورداراند، درحالی که خلقی ها خود را کمونیست های واقعی می خوانند وپرچمی ها را گروهی سازشکاروازطبقات مُرفّه ودرباری وبچه های شیروپراته معرفی می کنند، اما روس ها درعقب شان ( چرچمی ها ) قرارگرفته اند.
   خلقی ها به شدت عمل معتقد اند وهرچه روسها پا درمیانی می کنند، نتیجۀ نمی گیرند، زیرا خلقی ها احساس می کنند که درسیاست های شوروی درمورد آنها تغیراتی رونما گردیده است واگرآنها کمی از نرمش کاربگیرند، شاید روسها به کمک پرچمی ها آنها را تصفیه نمایند وبناءً با سؤظن های ایجاد شده هرگونه احتمال سازش وآتش بس دربین طرفین بکلّی نا ممکن گردیده است.
   روسها درروزهای نخست معتقد بودند که گروه خلق یک گروه ازکمونیست های واقعی وپایبند اصل واصول و مردعمل ومیدان اند و بدون این گروه، پیاده ساختن اهداف روسیه درافغانستان ومنطقه غیرممکن خواهد بود، زیرا این گروه به آنچه گفته اند عمل نموده وحاکمیت خویش را هم دربین کشورتثبیت نموده اند. اگرچه همراه با خشونتی که ازانقلاب اکتبرالهام گرفته است، وحفیظ هم همانند استالین عمل نموده وحریفی را برنمی تابد واما درشرایط موجود منطقه ودنیا بدون ریسک نخواهد بود ولی پرچمی ها نیزازافراد باسوادی بهره مند اند که نمی توان ازآنها به آسانی چشم پوشی کرد، آنها اگرچه به میانه روی شهرت دارند ومارک وابستگی به رژیم های گذشته ودرباریان را خورده اند ولی ازخلقی ها وفادارتروگوش بفرمانتراند. آنها درطول سالیان دراز، اخلاص و وفاداری خویش را به ماسکو ثابت نموده ودرحساس ترین شرایط، پیوند خود را بما حفظ کرده و فرامین ماسکو اطاعت کرده اند.
     درگزارش ولایات آمده است که ضد انقلاب، جهت یک انقلاب سرتاسری فعال بوده ودرجلب وجذب مردم مؤفقیت های زیادی کمائی کرده اند. آنها با استفاده ازابزارمختلف، دین واعتقادات، مالکیت خصوصی وسرمایه های ملی یعنی دفاع ازسرمایه دارو زمیندار، مصئونیت خانوادگی ومبارزه با هرگونه آزادی نسوان، دفاع ازعنعنات و رسوم مردم، خود را چنان دلسوزخلق ومردم خود نشان داده اند که دراکثرولایات، مردم فریب این ریاکاری وبازی های سیاسی آنها را خورده اند.
   اینها اکثراً وابستگان همان گروه های اسلامی اند که دربین کشورجائی پائی نداشته و ازداخل پاکستان وایران وسایرکشورهای عرب به این توطئه ها مبادرت می ورزند.
   گزارشاتی که ازاکثرولایات رسیده حاکی ازآن است که با وجود فشارهای مداوم دولت و قلع وقمع عناصرمشکوک وتصفیه های ضد انقلاب هرروز تا روزدیگربرانزوای مراکز دولتی افزوده می شود ومردم با فاصله گرفتن وتحریم ارگانهای دولتی، همبستگی بیشترخویش را به عناصرآشوب گروضد انقلاب نشان می دهند ودراین روزها تحولات
بقدری سریع وغیرقابل پیش بینی است که زن و مرد و خورد و بزرگ، دهاتی وشهری همه وهمه یک پارچه ویک صداعلیه رژیم خلق شعارداده وچنین وانمود می سازند که یکطرف قضیه، شوروی وگروه ما هستیم وطرف دیگرقضیه، همۀ مردم افغانستان با تمام کشورهای همسایه واسلامی ودنیای غرب یعنی دربین مردم افغانستان فضای را بوجود آورده اند که گوئی تمام دنیای غرب با اسلام وعرب پُشت سرضد انقلاب قراردارند.
   آنها با تبلیغات واهی مردم را بسوی خود کشانده وبا استفاده ازفرصت به توطئه علیه ما ادامه می دهند. ما باید از روسها بخواهیم تا اگرچنین حرف های واقعیت داشته باشد، باید تمام کشورهای سوسیالیست وکمونیست جهان با تمام توان وطاقت مردمی ونظامی خود ازما حمایت نموده و روسها هم باید دنیای غرب وکشورهای اسلامی بخصوص کشورهای مداخله گروهمسایه را سرجای شان بنشانند، درغیرآن همانگونه که با اقشارودسته جات مختلف، رودرروودرپیکاریم به همان صورت ازپرچمی ها نا مطمئن وحتی اینها را خطرناکترازآنها می دانیم.
   شفیق بلافاصله گزارشاتی را که طی این مدت فراهم کرده بود، به ضمیمۀ این گزارش  به مرکزفرماندهی فرستاد وازآنها خواست تا هرچه عاجلتر، او را دراین زمینه ها و موارد ذکرشده مشوره داده ویا به اواجازه دهند تا تصامیم لازم را یا خود وشورای فرهنگی اتخاذ بدارند ویا پاسخی عاجل ومناسب برایش ارسال و او را اطمینان دهند.( ادامه دارد ) .

۱۳۹۸ شهریور ۱۳, چهارشنبه

نبرد پا برهنه ها
قسمت بیستم
شفیق که به شدت از حرف های مادرشهید متأثرگردیده بود گفت:
من درمورد فرزند شهید شما ازمعلومات کافی خوردارم وافتخارآنرا دارم که با او دوست وپیوند نزدیکی داشتم واو را از بخوبی می شناسم. پسرتان همان گونه که پسرتان بود، برادرعزیزمن هم بود واو را با همه خصوصیات وخصلتها، آداب واخلاق وموقف وموقعیت خانوادگی اش درک می کنم.
خدا به شما وپدرمرحومش اجرعظیم عنایت کند که چنین فرزندی را تربیه و در راه خدا و راه استقلال وآزادی کشورشهید داده اید وقبول کنید که با شنیدن شهادتش غبطه خوردم که کاش من هم از چنین جایگاهی برخوردارمی شدم ( محبوب خلق و خالق )، او نمرده است و او را ازدست نداده اید، بلکه تنها سرمایۀ بجا ماندنی تان وتنها دستآورد مهم زندگیتان همان خواهد بود که فردا در روز محشر با آن فخرومباهات خواهید کرد. من به شما به صفت مادرحق می دهم واما به شما اعلام می دارم که اگرخانواده ها، مادران و پدران، مقام شهید را آن گونه که هست درک نموده ومی دانستند، همۀ آنها اولاد خود را قبل ازهرچیزدراین راه بسیج می نمودند ولی افسوس که ما هنوزهم ازاسلام و ارزشهای والای اسلامی به خصوص ازمقام والای مجاهدین راستین راه خدا آگاهی نداریم و به همین علت است که برخی خانواده ها ازپیوستن فرزندان شان به صفوف جهاد، وشهادت شان درراه خدا احساس کم وکمبود وترس و نگرانی می کنند واین یک فکرواندیشه و احساسی نا مناسب است که با اسلام و دین وعقیدۀ ما جوردرنمی آید. ما مسلمانها اگروجائب ومسئولیت های خویش را آنگونه که خدا فرموده است ادا می نمودیم، هیچگاهی به چنین معضلاتی روبرو نمی گردیدیم. حالا که جریان به این صورت درآمده است، دین و وطن از ما یاری می خواهد و بدون احساس مسئولیت ویاری ما نه وطن آسایش وآرامشی خواهد دید ونه دین ازگزند دشمنان درامان می ماند، بلکه برما واجب است که با تمام توان وقدرتی که دراختیارداریم درخدمت دین و وطن قرار بگیریم.
مادرشهید گفت:
من ازشفقتی که برای ما کرده ودراین اوضاع تیره وتارکشوربازهم بفکرما افتاده وچیزی بهمراه آورده اید بازهم تشکرمی کنم و به شما اعلام می دارم که الحمدالله ما هیچ مشکلی درزندگی نداریم زیرا تصمیم گرفته ام، شب و روز تلاش کنم تا زندگی خانواده را سروسامان بخشیده و زمینۀ رُشد و پیشرفت فرزندانم را به تنهائی و با کمک پروردگار فراهم نمایم.
من با خدایم عهد وپیمان بسته ام تا راه پدرشهید وفرزند دلبندم را ادامه داده ودرسایۀ اسلام و قرآن، خود را وقف خانواده وفرزندانم گردانم.
من پس ازشهادت فرزندم روزی بین ده تا دوازده ساعت دردو جایی مختلف کار می کنم ولی کارپاک وحلال واما سخت و طاقت فرسای که نه تنها مرا خسته وناراحت نمی سازد بلکه مرا انرژی هم می دهد والحمدالله آنقدردرآمد دارم که معیشت خانواده را بخوبی تأمین کرده و درتحصیل وادامۀ درس فرزندانم سکتۀ ایجاد نکنم.
من عضو یک خانوادۀ نسبتاً مُرفه وسرشناس کابل بودم که با پدرشهیدم ازدواج کردم ودرقبل و پس از ازدواج حتی لحظۀ به خواری و زحمتی روبرو نگردیدم زیرا پدر شهیدم حتی برای لحظۀ هم که شد،  مرا به خواری و زحمتی روبرو نگردانید، درحالی که خودش شب و روز برای سعادت و خوشبختی و آسایش وآرامش فرزندانش تلاش می نمود و برهمین مبنا، زمانی که من ماندم ویک خانوادۀ متوسط الحال، کوشیدم تا جایی پدرشهیدم را پُرنموده بصورتی که فرزندانم احساس کمی وکاستی نکرده وازدرس وتعلیم وقافلۀ علم وادب واخلاق عقب نمانند.
من به شما وسایردوستان فرزندم اطمینان می دهم که ازجانب ما خیال تان راحت باشد و ما را هم درادامۀ مبارزات تان درکنارخود احساس نموده وانشاء الله بزودی برادران کوچکترتان، جایی برادرشهید شانرا درکنارشما پُرخواهند ساخت وشما را درادامۀ راهتان کمک خواهند کرد.
من آرزومندم که گاهگاهی جویای احوال برادران کوچکترتان گردیده وازهدایات و راهمائی های خود ایشانرا مستفید گردانید.
من شما را به جائی فرزند شهیدم قبول دارم و برای سعادت وکامیابی شما وسایر همسنگران تان دعا می کنم. پروردگارشما را درپُشت و پناه خود داشته باشد.
من خانواده های زیادی را می شناسم که برای مؤفقیت شما دعا می کنند ودرجستجوی آنند تا شما را درمسیرمبارزۀ تان مورد کمک و حمایت خود قرارداده ودرخدمت شما باشند، شما احساس تنهائی نکنید، همۀ مسلمانها وهمۀ خانواده های مسلمان درخدمت شما اند وآنچه ازدست شان بیاید، حتی اگردعای درقسمت شما دریغ نخواهند کرد.
یکی ازخانواده های نزدیک ما فرزند مؤمن و باخدای دارد که ازآیندۀ اش درنگرانی بسر می برند، آنها با من مشوره نمودند که بزودی او را به خدمت شما خواهند آورد تا دراین اوضاع آشفته درعوض اعزام اجباری به عسکری درخدمت جهاد ومجاهدین قراربگیرد وهرگاه خواستید برایش مأموریتی محول گردانید بلادرنگ درخدمت شما خواهد بود و شما را درهمه زمینه ها کمک خواهد کرد و تا جائی که من او را می شناسم، هرگاه به شما معرفی گردید، بدون دغدغه و تشویش ازاستعداد و توانائی های وی استفادۀ لازم را نموده و وی را درخدمت اسلام ومسلمین قرار دهید، وی انسانی حلیم، متقی، بردبارو جوانی با احساس است که دربین خانواده ازجایگاه خوبی برخوردار است، وی درجلب و جذب جوانان می تواند نقش مهم و مؤثری ایفا کند واگراداره ومسئولیت یک تعداد ازجوانان را بدوش وی بگذارید، شاید با مؤفقیت بتواند مسئولیت ها و وجائب خود را به وجه احسن به انجام برساند. او توانائی های زیادی د ارد وبا اخلاق وخوی وعادات نادری که دارد درامورجوانان وسازماندهی آنها موفق ترین آدمی خواهد گردید که تا حال درکنارخود دارید.
اودربین جوانان قوم محبوب و دررأس همه جوانان قوم قراردارد وهمه به اومنقاد و به حرف وعمل اوارزش می دهند. او مؤفق ترین جوان درجهت اتحاد وحدت واخوت وبرادری شناخته می شود. ( ادامه دارد )


نبر د پا برهنه ها 
قسمت نزدهم
شفیق پس ازظهرهمین روز با مقداری آرد، برنج وروغن به دروازۀ خانۀ شهید دیگری رفت که تنها نان آورخانۀ خود بود ودررا کوبید، مادرشهید بلا فاصله دروازه را گشود وپس ازدیدن شفیق به گرمی ازاو استقبال کرد. مادرشهید گفت: شوهرم میرزا احمد خان آرمان های زیادی دردل می پروراند، آرمان های، که به بیشترشان درزندگی رسید واما یکی ازآرمان های خود را با خود به گوربرد وآن آرزو وآرمان درمورد پسرشهیدش بود. اوآرزو داشت که شاهد آن باشد که حفیظ الله، محبوب ترین وپسندیده ترین جوان دربین هم قطاران واقوام ودوستان خود گردد که همه اورا دوست بدارند وهمه ازاو بخوبی یاد کنند. خدا اورا رحمت کند. اگرحالا زنده بود ومی دید که پسرش دراین چند سال اخیر، جوانی نمونه، دوست داشتنی ومحبوب عام وخاص گردیده بود، چقدرخوشحال می شد. اویک خانواده را به تنهائی اداره می کرد وازعهدۀ همه چیزبرآمده بود، اوانسانی نا ماندنی بود. من به این حیرانم که مانند من مادران وخانواده های زیادی اند که ازاو به فیض رسیده ودعا گویش بودند واگردعای من گناهکار درقسمت او قبول پروردگارنشده بود آیا دعای مادران وخانواده های دیگری چرا مقبول درگاه پروردگارواقع نگردید. من پس ازاین که دانستم، این پسرم را شاید ازدست بدهم به اوپیشنهاد ازدواج با بهترین دخترخانواده وفامیل را دادم که گاهی خود به آن ( دختر) اظهارتمایل می کرد واما دراین اواخراومکرراً پیشنهاد مرا رد کرد ومی گفت که مادرم! من بدون مشوره ونظرتوقصد ازدواج را کرده ام، من فکرکردم که مرا تسلی می کند ولی پس ازاسرارزیاد به من قصه کرد که خواب دیده است که با زیباترین دخترروی زمین می خواهد ازدواج کند، وی می گوید وقتی که پرسان نمودم که من وچنین دخترزیبایی، به من گفته شد که این دخترازحوران بهشتی است که خداوند آنرا برایت مقدرکرده است. اوگفت: مادرم! خوابم را بکس نگو که فقط به توگفتم وبس. این حرفش ازآن لحظه براضطراب ونگرانی ام افزود، زیرا پسرم، دیگرآن پسرسابق به چسم نمی خورد، حرکات وکارهای عجیب وغریبی ازاودیدم. اوازلذت های دنیائی دست شسته بود، هرگاه بهترین غذا را برایش آماده می ساختم می گفت مادرم! من فرصت نشستن وغذاخوردن ندارم، شما این غذاها را نوش جان کنید، وهرگاه بهترین لباس ها را برایش فراهم می نمودم می گفت این اوضاع وشرایط برای پوشیدن این لباس ها مساعد نیست بگذارید که دل ها آرام وکشورازاین مصیبت عظیم رها گردد، پس ازآن هرچیزبرای ما می زیبد، درغیرآن با این اوضاع واحوال نمی توان ازاین ها لذت برد.
من روزی ازاوپرسیدم که فرزندم با ما غذا نمی خوری، آیا درجایی مهمان کسی هستی تا من بدانم، زیرا این غذای که ما می خوریم به جان ما نمی نشیند ولذتی ازآن نمی بریم؟ جواب داد، مادرم! من هیچ چیزرا ازتوپنهان نکرده ام. من مدتها است که با یک جمع ازجوانان مؤمن پس ازساعات کارروزانه دورهم جمع می شویم، با عهد وپیمانی که با هم بسته ایم درراه خدا به جهاد ومبارزه می پردازیم. دراین عهد وپیمان ما آمده است که ازجهاد اکبرکه میارزه با نفس است آغازوتا جهاد مسلحانه که جهاد اصغراست ادامه می دهیم. ما تصمیم برآن گرفته ایم که لباس معمول به تن کنیم، غذای معمولی را که سایرمردم بی نوای ما می خورند، بخوریم. ما فیصله نمودیم که تا جای ممکن باهم غذا بخوریم وغذای ما اکثراً نان ودوغ ویا نان وماست ویا نان با چای است. گاه گاهی کچالووزمانی هم درعوض گوشت، لوبیا می خوریم. برایش گفتم: جانم فدایت مادر! این چه کاری است که شما می کنید واین چه حرف ها است که می گوئی؟ گفت: به بین مادراین چه حرف های است که شما می زنید، شما خود را با این حرف ها گناهکارمی کنید، شما ویا هرمادردیگری نباید جانتان را قربان ویا فدای فرزندتان کنید، زیرا انسان فقط می تواند جانش را درراه خدا فدا کند وبس.
با شنیدن این حرف ها دانستم که دگرگونی عظیمی درفرزندم رونما گردیده است که باید به او دعا کرد، وازپروردگارخواست تا اورا دراین امرمهم یاری ونصرت دهد. روزها می گذشت ومی دیدم که هرروزحال وهوای دیگری پیدا می کند. اودریکی ازصبح گاهان که جهت ادای نمازصبح ازخواب برخواستم، اورا دربالای جای نمازدرحال سجدۀ طولانی دیدم، به سرعت خود را به اورساندم تا به بینم که فرزندم را چیزی نشده باشد، سپس ملاحظه نمودم که با چشمان اشک آلود سربه سجده نهاده ونمازمی خواند، پس ازنمازازوی خواستم وگفتم که مادرم! تورا چه شده است که این قدرناراحت به نظرمی رسی؟ گفت مادرم: به ایام گذشتۀ خود حسرت می خورم که به چه آسانی ازدست دادم وبرای ملت ومردم و وطنم دعا می کنم. گفتم ای مادر! توازدوران طفولیت تا جوانی درپاکی وصفائی زندگی کردی، تازه هفت ساله بودی که پدرت تورا همراه خود به جماعت می برد وتا ده سالگی بصورت منظم با پدرنمازخواندی، ایامی که اکثراطفال ازنمازچیزی نمی دانند. پدرمرحومت معتقد بود که ما ( خانواده ها ) بیشتردرتربیۀ دختران خود توجه می کنیم تا پسران، واین بخاطرآن است که اگردختربی تربیه وبی راه بارآید، باردوش خانواده گردیده وکسی با اوازدواج نمی کند واما پسرهرچه بارآید، مانند دخترمعضلۀ برای خود وخانواده ایجاد نمی کند درحالی که پدرت معتقد بود که فساد پسربیشترازفساد دختردرجامعه اثرگذاراست وبناءً درتربیۀ تووسایرفرزندان خود حد اکثرکوشش را کرده است، وپس ازاو ( پدرت ) خود می دانی که من آخرین سعی وتلاشم را درتربیۀ تو وسایرفرزندانم کرده ام، تو را به تنهائی به خانۀ خاله ها، عمه ها، ماما ها وکاکاهایت نگذاشته ام. پس تو چه تشویشی ازگذشته ات داری واما درمورد وطن، به تو نمانده است که تو خود را به خاطروطن آب کنی، زندگی ات را درراه وطن خراب کنی، بگذارکسان دیگری شاید پیدا شوند تا دراین راه قدمی بردارند. گفت: ای مادر! آیا درست است؟ توعوض این که مرا دراین راه تشویق ومورد حمایت قراردهی این گونه برداشتی ازمن ومسیرحرکت من داشته باشی. درحالی که با پدرم زندگی کرده وهمه چیزرا بخوبی می دانی، پس وای برآن مادران نا آگاه وبی خبری که ازمسئولیت ها ووجائب خود وفرزندان خود کاملاً بی خبراند. دین ووطن امروزفداکاری، ایثاروقربانی می خواهد ودرانتظارجوانانی است که درراه آزادی واستقلالش مبارزه کنند. اگرمن وسایرفرزندان این مرزوبوم هریکی مسئولیت ها ووجائب خود را بدوش دیگری واگذارند، آیا این مسئولیت بزرگ را چه کسانی بدوش خواهند کشید؟ همان گونه که افرادی خراب وویران می کنند، همان گونه افرادی لازم است که آنرا اصلاح وآباد کنند.
پسرم دراین اواخردربین جوانان خانواده وقوم محبوبیت بخصوصی حاصل کرده بود، اکثرجوانان قوم وتعدادی ازهمسایگان ما، راه اورا انتخاب کرده اند وخصوصاً پس ازشهادتش یکی ازهم سنگران وی گفت: سوانح شهید آنقدراثرگذاربوده است که ازآن تاریخ به بعد، جمع کثیری ازجوانان مسلمان ومبارزبه صفوف ما پیوسته اند وشهادت وی سبب تحولی عظیم دربین جوانان محل شده است. فعلاً اکثرجوانان محل که شاید درطول حیات خود به مسجد نیامده ونمازنخوانده بودند، حالا نمازمی خوانند وگاه وبیگاه به مسجد می آیند. 
مادرشهید درهنگام خدا حافظی با سپاسگذاری ازهدایای شفیق که بهمراه آورده بود گفت: من مدتها قبل ازشهادت فرزندم تصمیم گرفتم تا به تعلیم وتربیۀ اطفال محل بپردازم که برهمین مبنا امروز به هیچ مشکلی مواجه نیستیم وآن لقمۀ نانی را که پروردگاربرای ما حواله نموده است می رسد. خداوندی که جهان هستی را با تمام محسناتش آفریده است، کی مخلوقات وبندگان خود را بحال شان رها می کند، پروردگارمهربانی که اگربخواهد دربدترین شرایط، بهترین شرایط را برای مخلوقات وبندگان خود فراهم می سازد، ازجانب ما دلجمع باشید. خدا حافظ ونگهدارشما باد. ( ادامه دارد )