نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وسوم
شفیق
فردا شب، زمانی که طبق برنامه ریزی قبلی به خانۀ همکارخود وارد شد، ملاحظه کرد که
فرد دیگری نیزدراین دیدارحضوردارد، پس ازمعرفی دانست که حقیقتاً این دیدار، دیدارحساس ومهمی بوده است که باید
هرچه عاجل ترانجام می یافت. همکارشفیق گفت: این برادری را که می بینید کسی است که
عمرگرانبهای خود را درزندان های کابل سپری کرده است واززمان به قدرت رسیدن داؤد تا
الآن که تره کی ودارودسته اش به قدرت رسیده اند، به چشم دیده است که ده ها وصدها
انسان بیگناه دراین زندان ها به کام مرگ فرورفته اند، ولی خود زنده نزد ما برگشته است
تا تاریخ زندۀ وقایع وحشتناک داخل زندان وتازه کنندۀ خاطرات صد ها هم وطن مظلوم، بی
دفاع ومسلمانش درزندان های هولناک دهمزنگ وپل چرخی باشد. ایشان را شاید خداوند به
همین ملحوظ زنده نگه داشته است تا حوادث وجریانات تکان دهندۀ آن زندان های هولناک را
چنان که هست بازگونموده وما را درمتن حوادث وجریانات قراردهند، فرد مذکورکه با
اندامی لاغروچهرۀ زرد، بی خون وبی رمق دربرابرشفیق قرارگرفته بود، شفیق را مخاطب
قرارداده گفت: برادرعزیزازچه وازکجا بگویم وچگونه آغازکنم که حل مطلب کرده باشم،
من با این که دوران طولانی زندان را سپری کرده ام، دوران زندانم همراه با جریانات وحوادث
تکان دهندۀ است که شاید شما ازشنیدن آن ها بکلی دگرگون شوید، اما ازاین که شاید
شنیدن آنها برایتان وبرای اهداف وآرامان های ما وشما وآنچه دردرون این نطام های استبدادی می گذرد، مفید ومؤثرباشد
خواستم شما را درجریان قراردهم. من تصمیم به آن گرفته ام که اگرزنده ماندم تمام
حوادث وجریانات را موبه موبه رشتۀ تحریردرآورم. این جریانات یک قسمت مهم ازتاریخ
مبارزات بهترین فرزندان کشوروانسان های الگوی را احتوا می کند، که من درخواب وخیال
هم تصورشان را کرده نمی توانستم، انسان های که مرا با همه آرزوها وآرمان های که
ازآن ها داشتم به حال خودم رها کرده ویکی درپی دیگری ازبین ما گوئی پریده ورفتند
وما را با این کشتی شکسته ومتلاطم واین کشوردرهم وبرهم، عقب افتاده ترازکل جهان
رها کرده ورفتند، کشورغنی اما فقرزده، فقرمادی ومعنوی، بدورازغافلۀ تمدن بشری،
درچنگال بیماری های روحی وجسمی، وحالا آلۀ دست شیاطین کوچک وبزرگ، شیاطین بزرگی که
نیمی ازجهان را بزنجیرکشیده وبرآن ها همانند چنگیزومغل حکومت می کنند وقصد آنرا
کرده اند تا این سر زمین ما را هم تختۀ مشق افکارواندیشه های بیماروتختۀ خیزخود
بسوی کشورگشائی های ویرانگرساخته وبربالای پیکرنیمه جان این ملت که میراث رژیم های
فرتوت ووابسته وسران وزعمای بی خاصیت وخود فروخته است، بحال ما گذاشتند.
من را
همه دوستان واطرافیانم به اسم لالا می شناسند وهمه مرا به این نام یاد می کنند،
واصلاً ازهراتم، من درسال 1345 بزندان افتادم که حالا فرصت ذکرآن نیست، زیرا
قضایای مهمی را که ازسرگذرانده وبه چشم دیده ام واجب ترمی دانم که به شرح آن ها
بپردازم تا سرگذشت شخصی ام. من پس ازاین که به زندان دهمزنگ آورده شدم، مدتها
درشرایط سخت وناگواروبا افراد عجیب وغریبی سروکارداشتم واین وضعیت ادامه پیدا کرد
تا سال های اخیررژیم ظاهرشاه، زمانی که چند تن ازمبارزین مسلمان به جمع ما
پیوستند. من درآن زمان ایام دشواری را پشت سرمی گذاشتم زیرا احساس می کردم که
زندان فقط وفقط جایی نگهداری انسان های مجرم و تبه کاراست که به علت جُرم وجرایمی
به آنجا آورده می شوند ولی با آوردن این مبارزین مسلمان به زندان، ودیداروآشنائی
با آن ها به این نتیجه رسیدم که زندان تنها برای مجرمین وتبه کاران نیست واین
حقیقت زمانی برایم ثابت گردید وبه آن متیقن شدم که به این گونه زندانی ها افزوده
گشت وآن اوایل حکومت داؤد خان را برایتان حکایت می کنم وآن زندانی شدن انجنیرحبیب
الرحمن شهید وده ها تن دیگرازفرزندان صدیق اسلام، فقط به جرم مسلمان بودن واتهام وبرچسپ کودتا وآنهم
توسط چند محصل بی وسیلۀ پوهنتون، من اگرچه
انجنیرحبیب الرحمن شهید را ندیده وقبلاً با او ارتباط وشناختی نداشتم، اما درمورد
شخصیت، مقام، دانش، مقاومت، پایداری وتقوای اوحرف های درداخل زندان شنیده ام که
فکرمی کنم انسان فوق العادۀ بود که ازبین ما رفت، من که با مدیران زندان میانۀ
خوبی داشتم، حرف های را اززبان آن ها شنیدم که درابتدا برایم غیرقابل باوربود اما
سپس، زمانی که با سایرهمرزمان وی ازنزدیک آشنا شدم، تصدیق نمودم که همۀ حرف های که
درمورد انجنیرحبیب الرحمن شنیده ام واقعیت داشته ودرست است.
روزی
یکی ازمسئولین متدین زندان گفت: دراین روزها جوانی را به زندان آورده اند که شاید
درسنین 20 تا 22 سال وازمحصلین پوهنتون است، اما اتهامات وی سنگین ومجازات وی
سنگین تراست. اوشبانه روزی تحت فشاروشکنجه مأموران زندان قراردارد وازافراد مهم
وزارت داخله ودفاع ازاو تحقیقات می کنند، اما با وجود همه شکنجه ها وتعذیب ها چیزی
ازاو حاصل نمی شود که دستآویزی برایشان گردد وبهمین ترتیب به شکنجۀ ده ها تن دیگری
می پردازند که پس ازاوبه زندان آورده اند. این ها دریک دوسیه زیرتحقیق قراردارند
وبه خطرناکترین جرم یعنی کودتا وسرنگونی دولت متهم اند. این ها افراد عادی نیستند
یعنی بیشتراین ها افراد تحصیل کرده وبا دانشی اند که بدام دولت افتاده اند. برخی
مامورین زندان می گفتند که این ها هیچ گناه دیگری ندارند وفقط گناه شان این است که
این رژیم وسران آن را قبول ندارند. ( ادامه دارد )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر