ziaie1

ziaie1

۱۳۹۸ شهریور ۲۸, پنجشنبه


نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وپنجم
برای اولین مرتبه درزندان فضای همدلی، همنوائی وشرایط مناسبی برای همزیستی وتفاهم ایجاد گردیده بود، چیزغیرقابل تصوروآن هم درمحیطی که قبلاً سراسرمشبوع ازانواع مفاسد اخلاقی، ازقمارتا امورلهوولعب، من بیادم می آید ایامی را که گرمی تابستان ازیک سو، پشه وخَسَک وانواع جانوران موذی ازجانب دیگر، شب ها تا به صبح جنگ ودعوا ودرگیری وبی خوابی، همه را دریک عذاب دردناک فروبرده بود. درچنین فضای تیره وتاری تغیروتحول ودگرگونی بی سابقه، گوئی که اتفاق نادری افتاده است. من که درابتدای زندانی شدنم، امیدم را برای آینده ازدست داده بودم، آنروزها متحول شدم وامروز که با شما صحبت می کنم ثمرات هم نشینی، مصاحبت ومعاشرت با آن سروران ورهبران گرانقدرم را برمی دارم. یکی ازروزهای تلخ وبیاد ماندنی درزندگی ام، روزشهادت شهید انجنیرحبیب الرحمن است که یاد وخاطرۀ آن تا روزرستاخیزدرذهنم طنین اندازاست وآن لحظۀ شنیدن شهادتش که همان لحظه، فضای دهمزنگ را دگرگون ساخت، همه جا صدای « اللهُ اکبر» بگوش می رسید وزندانیان دهمزنگ یکدست ویکپارچه به شعاردان علیه رژیم پرداختند، شعارهای که شاید تا کیلومترها صدای آنها بگوش می رسید. این حادثه اولین حادثۀ بود که درزندان اتفاق افتاده بود وبه همین منظورصد ها نیروی پلیس به دهمزنگ اعزام و زندان تحت محاصره قرارداده شد، اما با وجود آن برادران مبارزما به پا ایستاده وزندانیان را جمع نموده وبه تجلیل ازمقام شهید ورسالت همسنگران وبازماندگان به سخنرانی پرداختند وچنانچه درهمان روزتعداد ییشتری اززندانیان به این جمع پیوسته وحمایت خود را ازآن ها اعلام نمودند.
درآن روزحرکت دیگری براه افتاد وآن تأسیس یک صندوق کمک به زندانیان مستحق بود که آن را به اسم « صندوق امداد زندانیان » نام گذاری نمودند. اگرچه این حرکت بصورت سِرِّی انجام یافت واما درفضای داخل زندان همه ازآن آگاه گردیدند. درهمان روزفیصله بعمل آمد تا ازتمام زندانیان دیدارصورت بگیرد وگفته شد که پس ازاین زندانیان دربین خویش دید وبازدید مداوم داشته وازحال یکدیگرجویا گردند. یکی ازمسئولین زندان می گفت: من قریب دودهه دراین زندان ایفای وظیفه نموده ام واما هیچ گاهی درزندان چنین حالتی پُرازسکون وآرامش، ومهرومحبت ندیده بودم. به همین صورت با شنیدن شهادت واعدام سه بزرگ مرد دیگرتاریخ کشور، مولوی حبیب الرحمن، داکترعمروخواجه محفوظ، فضای زندان یکباردیگردگرگون گشت وفریاد « اللهُ اکبرومرگ برمستبد » زندان را به لرزه درآورد، همه جا سخن ازحمِیَّت، غیرت، پایداری واستقامت این دلیرمردان بود. کسی می گفت که مرگ شرافتمندانه بهتراززندگی ذلت باروقبول سازش است. دیگری می گفت که من این ها را می شناختم واین ها مرد میدان وقهرمانان کارزاروسرداران جهاد ومبارزین راستین کشوربودند. جریان به همین صورت ادامه داشت وزندان به مدرسه وتربیت گاهی بدل گردیده بود، زندانیان راضی وبزرگان ما به جهاد اکبرادامه می دادند وهمین که تحول آنی وجدی تری پیش آمد، یک باردیگرفضای زندان متشنج وزندانیان وبزرگان ما خود را برای این تحول جدید آماده ساختند، تحولی که با کودتای نظامیان خلق وپرچم سبب سرنگونی داؤد شد. درآن ایامی که این برادران با جمع کثیری ازهم رزمان به زندان انداخته شدند، بارها کوشش شان جهت آزادی اززندان به ناکامی انجامید، هرباری که مؤفق به نقب زدن اززیردیوارهای زندان می شدند، در آخرین لحظات، جریان کشف وخنثی می گردید وبه همین علت وعوامل دیگری، ازجمله سیاست سرکوب وقلع وقمع مخالفین، و زندانیان بیش ازظرفیت زندان دهمزنگ، داؤد ورژیم اورا برآن داشت تا به اعمارزندان مخوفی درخارج ازمحدودۀ شهروآبادی های آن پرداخته وبناءً به اِعمارزندان پلچرخی پرداختند. همین که کودتای هفت ثورصورت گرفت ورژیم داؤد سقوط کرد. زندانیان خوشحال بودند ازاین که اولین زندانیان زندان پلچرخی، داؤد وهم قطاران واعضای حکومتش خواهند بود وشعارمی دادند که « چاه کن به چاه است » این شعاربهترین شعارآن روزها یود. متصل کودتا ودو- سه روزپس ازسقوط داؤد، به صورت ناگهانی خبری درزندان پخش ونشرگردید که برخی ازسران رژیم جدید به زندان آمده وقصد دیداروآزادی برخی زندانیان را دارند. با پخش این خبر، مسئولین زندان اعلام نمودند که برخی ازروسای رژیم جهت دیدن اززندانیان به زندان آمده وقصد انرا دارند تا دراجتماع زندانیان سخنرانی کنند. با شنیدن این خبر، زندانیان به سوی بزرگان ورهبران شان هجوم آورده وازآن ها خواستارراهنمائی وهدایت شدند. همین که مردم به سوی این ها هجوم آوردند، مامورین زندان تلاش نمودند تا مردم را دراجتماعی که بنا بود درحضوربرخی ازسران رژیم دایرگردد، فراخوانند واما درعوض آن، زندانیان درپای سخنان بزرگان ورهبران خود زانوزده وحاضربه ترک اجتماع وشنیدن سخنان شان نشدند. آنان که به قصد تحقیروتوهین وخورد کردن وکوبیدن زندانیان مسلمان وسران وبزرگان شان به زندان آمده بودند ازقضیه آگاه گردیده، به گارد همراه خود دستورحمله به آن ها را صادرکرده تا اجتماع آنها را بلافاصله به مسلسل بسته وکارشان را یکسره کنند، این همان لحظاتی بود که سیف الدین شهید، یکی ازبزرگان ورهبران ما دراجتماع زندانیان سخنزانی خود را آغازکرده بود. درهمین حال فرمانده گارد مذکوردستورحمله وهجوم را صادرکرده وبا وجودی که چند نفرازجوانان مسلمان، جهت مصئونیت سیف الدین خود را سپرساختند واما ضربات مسلسل ها وشلیک کلشنکوف های روسی همه را غرق درخون واجتماع را بصورت یک قتلگاه درآورد، همه جا نعش بهترین فرزندان مسلمان افتاده وهمه جا خون تعداد کثیری اززندانیان مسلمان جاری بود، هنگامی که گارد مذکوربه سوی اجتماع درحرکت بود، سیف الدین شهید با این کلمات اجتماع را مورد خطاب قرارداده می گفت: .... این اجیران وخود فروختگان شوروی باید بدانند که دراین کشوراسلامی با کودتا وزوربرچه نمی توانند حکومت کنند. ( ادامه دارد )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر