نبرد پا برهنه ها
قسمت بیست وششم
اولین پیامد های پس ازکشتاردسته جمعی زندانیان
پس ازاین
روزخونین و وحشتناک، زندان را به جهنمی بدل کرده و به ادامۀ آن تمام مسئولین زندان
را طی چند ساعت عوض کردند، متعاقب آن زندانیان را تحت مراقبت های شدید قرارداده
وهیچ کس را اجازۀ ملاقات وصحبت با دیگری ندادند. فرد- فرد زندانی تحت نظرقرارگرفت
وحالت نظامی درزندان حاکم شد. درآن صحنۀ خونین که تعداد کثیری ازبهترین فرزندان
کشورجام شهادت را نوشیدند، افراد
باقیمانده را تا توانستند مورد لت وکوب وضرب وشتم قرارداده وبه سلول های انفرادی انداختند.
جریان فشاربرزندانیان بصورت فزایندۀ ادامه یافت تا این که زندان پل چرخی را بصورت
ضربتی آمادۀ بهره برداری نموده وزندانیان را دسته جمعی بدانجا منتقل نمودند. درطی
آ ن مدت اقامت ما دردهمزنگ تا ارسال ما به زندان پل چرخی کسی نمی دانست که چه کسی
زنده وچه کسی شهید گردیده است. ارتباطات را کاملاً قطع کرده وتماس ورابطه به هیچ
صورتی ممکن نبود. زمانی که به زندان پل چرخی انتقال یافتیم، ملاحظه کردیم که زندان
بزرگ پل چرخی مملوازانسان های بی گناه ومظلومی است که نمی دانستند به چه جرم
وکیفری زندان شده وبه این زندان مخوف پل چرخی آورده شده اند، چیزی که تصورآن را هم
نمی کردند. جالب توجه این است که درمیان این زندانیان پل چرخی، تعدادی ازاعضاء ووابستگان
برخی از گروه های دیگرچپی، بخصوص شعله ای ها نیزبه نظرمی رسیدند. زندان پل چرخی
واقعاً وحشتناک ودورازتصوربنظرمی رسید، زندانیان زیادی را روزانه می آوردند واما
بدون وقفه درتاریکی های شب می بردند. هیچ کسی نمی دانست که درماحول زندان چه می
گذرد، اما یک نکته روشن بود وآن محاکمۀ سریع، یعنی صحرائی که رژیم جبار،
اقتداروثبات خود را با آن سنجیده بود وجالبتروعجیب ترآن بود که این زندان هم،
بزودی مانند زندان دهمزنگ به یک تربیت گاهی بدل گشت وبهترآن است که بگویم: به یک
ندامت گاهی تغیرماهیت داده بود زیرا هرجا عناصرچپی، بخصوص مائوئیست های را که می
آوردند، درجا تغیرعقیده داده وبخدا ودستورات الهی روی می آوردند، نماز، ذکروعبادت
عمومیت داشت.
اعدام های مخفی وشبانه وبدورازچشم مردم
ایام
به سختی می گذشت، هرروزبه مانند یک ماه وهرماه به اندازۀ یکسال سپری می گشت وهرزندانی
برای فرارسیدن شب دقیقه شماری می کرد وبا خدا حافظی با سایرزندانیان خود را برای
سرنوشتی موهوم آماده می ساخت. با فرارسیدن وتاریکی شب معلوم نبود که امشب نوبت
کشتن چه کسانی است وبا چه نوع نوشت وکشتاری روبروه خواهند بود وبه چه تعداد ازافراد
به قتلگاه نا معلوم برده خواهند شد؟ آیا فردا زنده خواهند بود ویا خیر؟ رئیس زندان
به قدری انسان قصی القلب، بی رحم وبی عاطفه ومغروری بود که هنگام داخل شدن دراتاق
ها ودرجمع زندانیان، وحشت ودهشت عجیب وفضای تیره وتاری برزندان حاکم می گشت، گوئی
حیوانی وحشی وخونخواربه خوابگاه آنها داخل گردیده است، دربین زندانیان کسی پیدا
نمی شد که مورد ضرب وشتم این انسان نما ( هیولای وحشی ) قرارنگرفته باشد وبناءً
تعدادی ازسربازان وقهرمانان اسلام تصمیم بدان گرفتند تا این موجود موذی را سرجایش
بنشانند وخود را ازاین عذاب بلاوقفه رهائی بخشند وبه همین منظور چندین روز را صرف تهیۀ
ابزارووسایل سادۀ کردند تا با آن بتوانند
این آدم نمای بیرحم را به جزای اعمالش برسانند. روزی ازروزها که ابزاری ساده
وغیرقابل اطمینان و استفاده دراین گونه موارد بدست آورده وانتظاراو را می کشیدند،
همین که وارد محل اقامت زندانیان شد، دسته جمعی به اوهجوم برده وبا نعره های
تکبیر« اللهُ اکبر» فضای زندان را دگرگون وقبل ازاین که محافظینش مؤفق به نجات وی
گردند، بلادرنگ او را ازپا درآورده وجسد خون آلودش را نقش زمین نمودند. محافظانش
که تا دندان مسلح بودند، با رگبارمسلسل، دیوانه وار زندانیان را به گلوله بستند،
به تعداد بی شماری اززندانیان را بخاک وخون کشیدند، هَم هَمه وهیاهویی بی سابقۀ
زندان را فراگرفت وبزودی ده ها کوماندوی تا دندان مسلح بداخل زندان هجوم آورده
وهرکه را درراهروها ودهلیزها واتاق ها وسرراه خود می دیدند به گلوله می بستند. این
ایثاروفداکاری جانبازان اسلام، چنان فضای پرازاختناق وخفقان زندان را دگرگون کرد
که برای هیچ کسی قابل پیش بینی نبود. فردای آن تغیرات کُلّی درفضای زندان ایجاد
گردید وزندانیان بصورت بی سابقۀ ازقید وبند آزاد وفرصتی برای نفس کشیدن پیدا
کردند. این بود گزارش برادرزندانی که تازه پس ازکشته شدن این زندانیان درجمع
زندانیان غیرسیاسی معجزه آسا آزاد گردیده بود. ( ادامه دارد )
مأموریت جدید شفیق
شفیق که سرگرم فعالیت های روزانه بود، با
دریافت پیامی عاجل به مرکزفرماندهی فراخوانده شد، دراین پیام آمده بود که این
دیدار تا یکی دو روزدیگردرمحل وجایی دیگری دردهات غرب کابل صورت انجام خواهد یافت.
شفیق بلا فاصله اقدام به تهیۀ گزارش کارچند روزۀ خود نمود واوکه نمی توانست هیچ گونه مدارک واسنادی را نزد
خود نگهداری ویا به انتقال آن ها بپردازد، مطالب را بصورت شِفرتنظیم نموده وتصمیم
برآن گرفت تا بصورت دیگری آنرا انتقال دهد. لحظات سفرفرا رسید وافراد مؤظف که
اعضای یک خانواده بودند برای انتقال شفیق آمدند وقبل ازداخل شدن به خانه ازاو
خواستند تا بدون درنگ همراه با آن ها حرکت نماید. شفیق با دیدن این خانواده که
مرکب ازمادروسه فرزند بود، اطمینان بیشتری پیدا کرد که برنامه ریزی همسگرانش، با
نهایت سنجیدگی ودقت صورت گرفته است وشاید درمسیرراه مشکلی ایجاد نگردد، موتری که
جهت انتقال وی فرستاده بودند، موتری شخصی وکهنه بود با یک رانندۀ پیرومجرب. شفیق
با سوارشدن درموتر، ازخانوادۀ همراه خواست تا خود را معرفی بدارند تا
اگردرمسیرحرکت کسی پرسان کند، بیگانه ازیکدیگربنظرنیایند. ( ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر