نامۀ سرگشاده به :
برادران.......
قسمت دوازدهم
همین که
اروپا جنگ های خونین اول ودوم جهانی را پُشت سرگذاشت، جنگهای که ازکشته ها پُشته ساخت وکمترمحیط ومنطقۀ پیدا می شد که درآن اجساد مردۀ
انسانها وخرابه وویرانۀ سراغ نگردد. اما باخاتمۀ این جنگها، ملت آصیب رسیده
وهوشیار، به یکباره گی راه خود را پیدا کرد ومسیراتحاد، ووحدت ویکپارچگی را برگزید وبه سرعت به یک قدرت بزرگ اقتصادی وسیاسی جهان تبدیل گشت، وبراین اساس به نیروی کاروکارآمد نیازشدید پیدا کرد زیرا
دراثرجنگهای ویرانگروتلفات سنگین نیروی انسانی، به کمبود این نیروی مورد
نیازروبروگردید وبرهمین مبنا ازکشورهای ترکیه وشمال افریقا تقاضای نیروی کارآمد
کرد وچنانچه گروه کثیری ازکارگران این کشورها راهی اروپا گردیدند واما پس ازمدتی
این کشورها متوجه گردیدند که اگربه این جمع وبه این نیروی کارارسالی به اروپا طرح
وبرنامۀ نداشته باشند، این مجموعه بزودی همه چیزخود را ازدست خواهند داد، هم هویت
نژادی وقومی وهم هویت دینی واعتقادی خود را، وآنگاه پیوند شان با اصل شان منقطع
گردیده وبزرگترین درد سری را هم برای خود وهم برای کشورخود وهم برای کشورهای میزبان
بوجود خواهند آورد وبناءً هم خود آن مهاجرین کاری، احساس مسؤلیت نموده و هم آن
کشورهای مربوطه دست بکارگردیدندِ، وبرای حفظ هویت این جمع کارگرومهاجربرنامه ریزی
کردند وانها را تحت نظم وسازماندهی آورده، وبرای آنها وفرزندان شان، مراکزفرهنگی
وکلتوری ومدارس دینی وغیردینی ومساجد تأسیس نمودند وجالب توجه این است که رژیم
سیکولاروضد دینی حاکم آن زمان درترکیه هم که درهمان ترکیه برمسلمانان ترک قیودات
زیادی را وضع کرده بود درصدد تاسیس واحداث مساجد بزرگ برای این مهاجرین ترک گردید
ودراین راه مبالغ زیادی را صرف نمود واما امروزاین مهاجرین ترک وعرب ازمنظم ترین
وبا برنامه ترین مردم درمحدودۀ اروپا هستند.
اروپای که میزبان ملیون ها مسلمان ازسراسردنیا
است، میزبانیی که نه مانند برخی همسایه گان، بی مروت، بی عاطفه ومتعصب، بلکه
اروپای که من دیدم وقریب دودهه دراینجا زندگی کردم، یکی ازصدها خاطرۀ خود را یاد
آورمی شوم:
پس ازاینکه درمحلی که درهمین نزدیکی های خانۀ فعلی ما بود مستقرگردیدم وکسی
مؤظف گردیده بود تا بیاید وکارهای اداری ام را درادارات دولتی این محل روبراه
سازد. دربعد ازظهریکی ازروزهای طولانی تابستان بود که دیدم زنگ دروازۀ خانه به صدا
درآمد وخانمی با انتهای ادب و احترام، احترامی بیش ازتوقع من، تقاضای داخل شدن کرد
ومن هم که درانتظارکسی بودم دررا بازنموده وبا هم داخل خانه گردیدیم ودیدم که
آرزودارد ببیند که زندگی من ازچه قراراست زیرا اینسووآنسو را می دید وگاهی هم به
ساعت خود نگاه می کرد که گوئی عجله دارد وبالاخره ازمن خواست که با هم بسوی ادارات
حرکت کنیم. من ازوی خواستم که برای چند دقیقه ای به من فرصت دهد تا نمازظهرم را
ادا نمایم وسپس با وی رهسپارادارات مربوطه گردیم. خلاصه، خیلی با خورسندی قبول کرد
وسپس من را درماشینی که داشت سوارکرد وبسوی مقصدی که میخواست حرکت کردیم درمسیرراه
پرسان کرد که درشبانه روزهمین یکدفعه نمازمیخوانم ویا چطور، برایش گفتم که ما
مسلمانها درشبانه روز، پنج وقت نمازمیخوانیم. خیلی با علاقه مندی به حرفهایم گوش
داد وتائید واستقبال می نمود تا اینکه به دفاتررسیدیم وکارها را روبراه کرد وسپس
باردیگرمرا درماشین خود سوارکرد ودرمسیرراه خانه به یک مغازۀ آورد وازمن سوال کرد
که چه اندازه پول به همراه دارم. من برایش گفتم که بقدرخرچ یکهفته ام، وسپس تلفون
دستی اش را گرفت وپیاپی زنگ زد وحرف زد ودیده میشد که خیلی نا راحت است تا جائی که
من فکرکردم که شاید ازدست من نا راحت گردیده باشد وسپس بدون اینکه چیزی را خریده
باشیم به خانه برگشتیم ومن دروقت برگشت ازوی خواستم تا برای صرف یک گیلاس چای ویا
قهوه با من به خانه بیاید، اما وی معذرت خواست وگفت: زمانی که خانه ات درست وکامل
گردید آنوقت می بینیم، وبه همین صورت وداع
کرد ورفت و اما پس ازچند ساعت وقفه ودرحوالی قریب شام دیدم که باززنگ دروازۀ خانه به
صدا درآمد درحالی که این مرتبه انتظارکسی را نداشتم وهم کسی ازمحل اقامت جدیدم
آگاهی نداشت وقتی که ازپنجره دیدم، این مرتبه هم همان خانم است که بهمراه شوهرویک
ماشین پرازتوشک ولحاف وتخت خواب ووسایل دیگری که به همراه آورده است. ازمن خواست
که به این ها دست نزنم زیرا من مهمان آنها هستم. خلاصه این وسایل را زن وشوهرداخل
آوردند وجابجا ووصل کردند وسپس گفتند که حالا کمی خاطرما جمع گردید واگرچه
هنوزکارتمام نشده است. این وسائلی بود که سپس معلوم شد که این زن وشوهرازپول شخصی
خود خریده وبرایم آورده بودند. من که دراین خانه ودراین محل تازه آمده بودم،
درخانه ام همه چیزرا داشتم ولی یک چیزرا هنوزتهیه نکرده بودم وآنهم تخت خواب بود
که انتقالش برایم به تنهائی مشکل بود ولی زمانی که آن خانم دیده بود که من درروی
زمین می خوابم، سخت باعث ناراحتی وی گردیده بود وبلافاصله ازپول شخصی خود به تهیۀ
آن وسایل اقدام ومن را برای همیش منت دارخود ساخت، گرچه پس ازآنکه این زن
وشوهرشریف ونجیب رفتند، باردیگرهرچه تلاش کردم تا آنها را پیدا کرده وازآنها قدردانی
وتشکرکنم وخصوصاً زمانی که فامیل من هم آمدند، ازآنها دعوت بعمل آورم، مؤفق
نگردیدم. من گاهی نزد خود فکرمی کنم که اگرما بودیم، پس ازاین که دیده بودیم که
این آدم، هم مسلمان وهم پایبند نمازاست، می گفتیم که این هم ازهمان .... است.
زمانی که ما دریک کشورهمسایه، وبازآن همسایۀ که چنین وچنان ......ادعاهائی دارد
زندگی می کردیم به ندرت قادرمی گردیدیم تا یکسال تمام را دریک خانه ودریک محل
زندگی کنیم زیرا همین که می دانستند ویا ازهویت ما خبرمی شدند که ما کجائی وچکاره
هستیم، باید شب را به روزمعطل نمی نمودیم زیرا با براپلم های عدیدۀ روبروبودیم. (
ببین تفاوت ره ازکجاست تا به کجا؟ ازشعارتاعمل ).
دیگران خیر. اگریک برادری که یک عمردرکنارهم
برای هدف واحد کارکردیم ولی حالا دردوگروه مختلف ( نه برای ....... کارمی کنیم)
اگرچنین حالتی بیاید که یکی محتاج دیگری گردیم چه خواهیم کرد؟) افسوس ..... (
ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر