ziaie1

ziaie1

۱۴۰۴ مهر ۱۰, پنجشنبه

 بُرد دزدی را سوی قاضی عَسَس

خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود ؟
دزد گفت از مردم آزاری چه سود ؟
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است
گفت : هان ، بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست ؟
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد ؟
گفت، می‌دانیم و می‌دانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین ؟
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور می‌بری
من ز دیوار و تو از در می‌بری
حد به گردن داری و حد می‌زنی
گر یکی باید زدن، صد می‌زنی
می‌زنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو "قطاع الطریق"
می‌برم من جامهٔ درویش عور
تو ربا و رشوه می‌گیری به زور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه‌دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیده‌های عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من به راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را ؟
می‌زدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می‌خواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عُجب، عیب خود مپوش
چیره‌دستان می‌ربایند آنچه هست
می‌بُرَند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود؟
دزد اگر شب، گرم یغما کردن است
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد
پروین اعتصامی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر