ziaie1

ziaie1

۱۴۰۳ آبان ۲۸, دوشنبه

 شیخ آصف محسنی ونقش ایشان درتحولات کشور

بنام خداوند بخشاینده ومهربان
قسمت اول
آقای محسنی دراین اواخرعمر، طی یک شکوائیه ای بی سابقۀ ازرهبران وبزرگان جهاد ومقاومت، اظهارانزجارنموده وتأثروتألم خود را بگونۀ مطرح کرده اند که گوئی هیچ نقشی درنابسامانیهای درون وبیرون نظام نداشته اند وپس ازآنهمه تک ودوهای که درطی سال های جهاد، دربین کشورهای مختلف منطقه وازجمله، ایران، پاکستان وافغانستان انجام داده اند، نتیجتاً براثرندانم کاریهای رهبران بی حاصل وبی ثمربوده است، البته نه بی ثمروبی حاصل برای ایشان وخانواده وگروهشان که به همه چیزرسیدند، چیزی که به خواب هم نمی دیدند، ازوزارت وولایت وسفارت تا به احداث واعمارپوهنتون ها، مکاتب وتکیه خانه ها. اما امروزبه فکرآن افتاده اند تا به جهاد ودستآورد ها ی عظیم آن لگد حساب شدۀ حواله کنند وآنهم لگدی که قبل ازهمه باعث به زمین خوردن خودشان گردد، زمین خوردنی که ازناتوانیها وضعف جسمی وروحی خود ایشان ناشی می شود.
من نمی دانم که آقای محسنی برچه انگیزه وهدف وبرچه حاصل ودستآوردی به این عمل مبادرت ورزیده اند؟
آقای محسنی که خود هیچ سهم چشمگیرومحسوسی درروند وپیروزی جهاد نداشتند، وحتی قادرنگریدند تا با هیچکدام ازدوحزب وحدت خود شان کناربیایند وهمۀ هم وغم شان دربین تهران تا اسلام آباد ونهایتاً کابل برای دستیابی به امتیازات شخصی وغیراصولی شان خلاصه می گردید، چگونه به خود این حق را داده اند که دراموری که هیچ نقشی درآن نداشته اند نظرداده ویا ازآن ها اظهاربرائت نمایند. زمانی این حقیقت ثابت می گردد که یک بررسی وآماردقیقی ازشهدا وصحنه های جهاد ومبارزۀ ایشان صورت بگیرد، آنگاه شهامت وجرئت ازضعف وناتوانی، ویا هم جهاد ازغیرجهاد شان مشخص خواهد گردید.
با تأسف زمانی که آن حرفهای.... آقای محسنی دررابطه با رهبری ورهبران جهاد را شنیدم، وبازتاب آنرا دررسانه ها وتبلیغات مستمرمخالفین ومعاندین، دیدم، یادم آمد ازآن حرف آقای محسنی که در زمان ورود استاد ربانی به کابل گفت: « همه به استاد ربانی تبریک می گویند ولی من به آقای ربانی تسلیت عرض می کنم» به این معنی که استاد ربانی نه اینکه به ریاست وقدرتی درکابل نرسیده است، بلکه به یک مصیبت عظیمی هم مواجه گردیده است، وبازدرشکوائیۀ خود اخطارداده ومی گویند: « من خیلی حرفهای مهم دیگری دارم که درخاطرات خود.....افشا خواهم نمود ». با خود گفتم که اگراین آدم، رهبران را به هرچه تشبیه نموده ونسبت دهد، وهراتهامی به آنها وارد کند، خودش هم خود را جزء اینها می داند، اگرچه اورا ازحلقۀ خود بدورانداخته وقبولش نداشته باشند، واین حرفها برخودش بیشترازهمه صادق است. من با شناختی که ازقبل با آقای محسنی داشتم ویگانه نوشتارورسالۀ غیرقابل استفاده « عقاید اسلامی » ایشان را درکابل دیده وخوانده بودم می دانستم که آقای محسنی بدنبال چی وچکاره اند. یک سخنور، یا یک رهبرشایسته؟ یک روضه خوان، یا یک سیاستمدارورهبرمسلمان؟ یک آدم فرصت طلب، یا یک آدم قابل اعتماد؟
دراولین روزهای به ثمررسیدن انقلاب ایران، زمانی که اطلاع حاصل نمودم که آقای محسنی به ایران آمده ودرشهرقم پایتخت روزهای اول انقلاب، مستقرگردیده است با یکی ازبرادران به دیدن ایشان رفتیم.
آقای محسنی که تازه ازافغانستان برگشته، کشوری که کودتای خونینی درآن اتفاق افتاده، وتصفیۀ گستردۀ همۀ اقشارگوناگون ملت به شدت ادامه د ارد وهیچ کسی ازطریق قانونی قادربخروج ازکشورنیست وخصوصاً سفرازطریق هوائی وآنهم بسوی کشورخارجی وبالاخص سوریه ازناممکنات بحساب می آید، وهمه کس برای نجات ازاین مهلکه روبه سوی دشت ودمن وکوه وکمرمی آورد، زیرا همۀ راه ها تحت کنترول وهمۀ افراد تحت تعقیب دستگاه های امنیتی قراردارند، اما حاجی آقای محسنی درچنین فضای تیره وتاری بدون مانع ومشکل وباسلامت کامل ازکابل به سوریه وازآنجا به قم تشریف آوردند.
من آقای محسنی را ازافغانستان می شناختم ومی دانستم که به اسم شیخ آصف قندهاری معروف است، وبناءً خواستم تا دراولین فرصت بدست آمده با وی دیداری داشته باشم. بهمراه حاجی آقای حقجوبه قم سفرنموده وبا ایشان دیدارکردیم وضمن معرفی خود وتعارفات لازم، به وی گفتم که جناب حاجی آقای محسنی! ما ازورود شما به ایران خورسند گردیده واین را فرصت مناسبی یافتیم که همۀ ما باهم دست دردست یکدیگرداده، همانگونه که درافغانستان، شیعه وسنی، اقوام وملیت ها وهمۀ اقشارمختلف کشورهمیشه متحداً عمل نموده اند ما هم مبارزۀ مشترکی را آغازنمائیم، من ازآن همبستگی واتحادی که درافغانستان وخصوصلاً کابل دربین شیعه وسنی وجود داشت وغیرازاسلام، اصلاً حرفی ازمذهب، درمیان نبود، حرفهای گفتم وازاسماعیل پاسخ وتعداد زیادی ازبرادران اهل تشیع یاد آورشدم که درکناربرادران خود، دریک مبارزۀ مشترک سهم اساسی ایفا کردند. باید امروزهم درهرتغیروتحولی متحداً عمل نمود.
همین که حرفهایم را تمام کردم، آقای محسنی فرمودند: عجب است که من تازه نفسی براحت کشیده واحساس امنیت وآرامش، واستقلال وآزادی نموده ام زیرا درطول حیات ودرطول تاریخ خود، ما مستعمره وزیرباروفشارشما بوده وحالا که من تازه اززیریوغ استعماری شما خارج گردیده وبه این کشورآزاد ومستقل خود روآوردم بازمی خواهید تا مرا درهمین جا هم زیرنفوذ خود درآورده وبرما حاکمیت کنید؟ ( ادامه دارد) بهاءالدین ضیایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر