ziaie1

ziaie1

۱۴۰۰ اسفند ۱۴, شنبه

 

نبرد پا برهنه ها
یادی از جهاد
قسمت چهارم
فردای آن روز ، آقای نعیم با قدم های شمرده به دروازۀ خانۀ شفیق حاضر و بلافاصله بداخل خانه هدایت گردید. شفیق بدون تأخیر و در اولین فرصت از وی خواست تا مقداری در مورد برنامه ها و هدفی که درپیش است توضیحاتی بدهد تا هم در مورد آقای نعیم و وظائفش آشنائی حاصل کند و هم در مورد خود و آینده که چه خواهد کرد ، انتظار شنیدن مطالبی را از جانب آقای نعیم داشت . آقای نعیم که وقت کافی برای ماندن نزد شفیق نداشت ، بدون مقدمه پاسخ داد : ما جمعی از موی سفیدان کابل ، بعد از وقایع اخیر کشور به این نتیجه رسیدیم که بی تفاوتی در برابر اوضاع آشفتۀ کشور گناه است و لازم است تا برای ادای مسئولیت های ایمانی و ملی خود دست به کار گردیده ، آنچه در توان و قدرت داریم ، جهت دفع این فتنه و فسادی که شاید کل کشور را به آتش بکشاند ، صرف نمائیم .
ما اولأ در بین خود تعهد نموده ، و بعدأ به تمام کسانی که با ما یکجا گردند ، تعهداتی را متقبل می گردیم تا با اطمینان خاطر بیشتر، به این مأموریت مهم بپردازیم .
ما کابل را به پنج بخش تقسیم نمودیم . شمال کابل، جنوب کابل، شرق، غرب و مرکز کابل. در هر بخش شورای متشکل از سه تا پنج نفر امور آن بخش را به پیش می برند و از وظائف شورای هر بخش ، یکی آن جلب و جذب افراد مؤمن و معتقد به استقلال وآزادی کشور است که این افراد ، بعد از شناسائی و جذب آن ها در این بخش ها ، برای مأموریت های مختلف انتخاب می گردند . بعضی شاید در محل سکونت و یا در محل کار و یا در هر شرایطی که قرار داشته باشند ، در همان قسمت باقی بمانند و وظائفی را عهده دار گردند و بعضی افراد دیگر اگر خطراتی احتمالأ آن ها را تهدید کند به مأموریت های بیرون از ساحۀ خود اعزام گردند ، و آن هم در تحت یک برنامۀ حساب شده و مطمئن تا از هر گونه آسیب احتمالی در امان باشند .
من در قسمت تو به این نتیجه رسیده ام که اگر بیش از این در منزل بمانی و یا در این حوالی به رفت و آمد بپردازی شاید مورد تعقیب دسته جات مختلف امنیتی قرارگرفته و خود و خانواده را روزی به پریشانی دچار سازی . من در مشورۀ که با دوستان در مورد خودت داشتم ، به این نتیجه رسیدیم که خودت شاید بتوانی بعد از یک دورۀ آموزشی مختصر، سرپرستی یک گروپ افراد را عهده دار گردیده و خدمتی ارزنده به این کشور انجام دهی . من در تو استعداد و توانائی زیادی احساس می کنم که اگر درست بکار افتد، نتایج ملموسی به همراه خواهد داشت.
هنوز حرف های آقای نعیم به پایان نرسیده بود که مادر شفیق بعد از کسب اجازه ، با پتنوسی چای وارد اطاق گردید و با آن ها پیوست تا ببیند که آقای نعیم واقعأ ، از فرزند او چه می خواهد .
آقای نعیم حرف های خود را قطع نموده و از توافق مادر سوال کرد ومعلوم گردید که مادر شفیق تحت شروطی موافقت خود را اعلام نموده است، که این پیش شرط مورد دلگرمی و علاقه مندی و اخلاص بیشتر آقای نعیم به این خانوادۀ متدین و مجاهد گردید.
آقای نعیم گفت: خدا بدون شک پیروان راستین خود را نصرت می دهد و این از علایم و نشانه های فتح و نصرت خداوند است که بندگان مخلصی مانند شما خانوادۀ با دیانت ، با این عمق و وسعت به وجایب ایمانی و اسلامی خود عمل نموده و احساس مسئولیت می نمایند .
آقای نعیم، شفیق را مورد خطاب قرار داده گفت: من می روم تا به تدارک کار های دیگر بپردازم و شما هم فرصتی برای دیدار بیشتر پیدا نموده و تا آخرین لحظات روز خود را برای خداحافظی و پیوستن به دیگر برادران آماده سازید . خانه محیط امن و امان برای انسان است ولی در شرایط موجود ، خانه های ما از هیچ مصئو نیتی برخوردار نبوده، بلکه بر عکس مورد تهاجم دشمنان دین و وطن قرار دارد و بناءً باید هر چه زود تر خود را از این محدوده خارج ساخت.
آقای نعیم نشانی محلی را برای شفیق داد که دقیقأ در سروقت تعین شده خود را به آن جای برساند ، تا به مقصد مورد نظر هدایت گردد .
آقای نعیم خداحافظی نموده و در دقایق اخیر به مادر شفیق اطمینان داد که همیشه از حال آن ها جویا بوده و در صورت ضرورت به خدمت آن ها حاضر گردد.
شفیق که روز سخت و پر اضطرابی را سپری می کرد، هیچ گاهی خم به ابرو نیاورد ه و خانواده را از وضعیت درونی خود آگاه نساخت، بلکه با وعده و وعیدهایی آن ها را به آینده امیدواری می داد زیرا در دل به آیندۀ روشنی الهام می گرفت .
روز به پایان خود نزدیک و شفیق خود را برای وداع آماده می کرد.
مادر که در یک بحران روحی و روانی عجیبی گیر آمده بود خود را به یاری پروردگار تسلی می نمود و پیاپی زمزمه می کرد : خدایا او را بتوسپردم و تو حافظ و ناصر و نگه دار وی باش .
لحظات وداع فرا رسید و این لحظه ، لحظۀ وداع به مفهوم فقط جدائی فرزند از مادر و خانواده نبود؛ زیر ا ماموریت خطیر و مهمی را که شفیق به عهد ه گرفته بود از این هم مهمتر و حساستر بود؛ مأموریتی که شاید به وداع همیشگی و به پایان زندگی مشترک شان بیانجامد و برای ابد ، دیداری دوباره میسر نگردد .
شفیق اعلام داشت که من آمادۀ حرکت ام . مادر، فرزند دلبند خود را به گرمی در آغوش گرفته و سر و صورت زیبای او را بوسیده و دعا کرد که پروردگارا ! او را بتو سپردم و او را از تو زنده و سلامت و مؤفق می خواهم . پروردگارا تو او و رفقایش را نصرت بده . پروردگارا او در راه تو بر آمده است او را ناکام مگردان . او بندۀ معصوم و مظلوم تو است و به جهت تقویت آئین تو از خانه خارج شده است ، او و رفقایش را نصرت بده و او را کامیاب و مؤفق بر بگردان .
شفیق در حالی که دست های مبارک مادر و صورت برادران و خواهر خویش را می بوسید ، از زیر قرآن مجیدی که در برادرش در دست گرفته بودند، گذشت وخداحافظی کرد و رفت .
خواهر شفیق به رسم محلی جک آبی را که نشانۀ روشنائی است در عقب آن پاشیده و مراسم وداع به همین صورت پایان پذیرفت .
( ادامه د ارد ) .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر