نبرد پا برهنه ها
یادی از جهاد
قسمت هفدهم
شفیق فردای آن روز
، تماس و ارتباط با خانواده های شهدا را دراولویت کارخود قرار داد و بدون اطلاع
قبلی بدروازۀ خانۀ یکی از شهدای جوانی که به تازگی به دست رژیم ظالم شهید شده بود
، حاضر گردیده و با نواختن زنگ دروازه اجازۀ دخول خواست .
پدرشهید درحالی
که از سیمایش حالت غمزدگی و تأثربه مشاهده نمی رسید بدون درنگ گفت :
احساس می کنم که
به خاطر برادرشهید تان وبرای تسلیت گوئی آمده اید .
من از شما و سایر
برادران پسرم که درمراسم شهادت وی با ما غم شریکی نموده و ما را تنها نگذاشته اید
تشکر می کنم و از خدای بزر گ برای تان اجر وپاداش اخروی را طلب می کنم . ما که یک
خانوادۀ بزرگ و مشهور کابل هستیم و از پسرو دختر وخورد و بزرگ ما ، چه برادر زاده
و خواهر زاده و سایراعضای خانوادۀ بزرگ ما که به ده ها تن میرسند هیچ احساس تنهائی
نکرده و هیچ لحظۀ درغم و پریشانی بسر نبرده ایم زیرا اگراولاد نیک در راه نیک و در
راه خدا ( ج ) برود هیچ اندوه و تأثری نه تنها ندارد بلکه آرزوی دیرینۀ من و مادر وی
و خانوادۀ بزرگ ما بوده است که همیشه برای او و سایر فرزندان خود این دعا را کرده
بودیم .
ما تأثر ما از
شهادت پسرم نیست و قبول کنید که هیچ تأثری نداریم بلکه پریشانی ما از آیندۀ دین و
وطن است .
من به سایر
فرزندان خود اعلام نمودم که اگر همه در این راه به شهادت برسند و همۀ ما بخاک و
خون کشیده شویم ترجیح می دهم بر این که سگی از دروازۀ ما بدنبال این وطن فروشان بی
فرهنگ برود .
اکثر اینها را ما
و خانواده های ما می شناسند ، اینها مردم لااُبال وبی بند وباری اند که جزعیاشی و
عربده جوئی کمال دیگری ندارند و اکثر اینها دربین خانواده های خود هم ، چنان منفور
و مطرود اند که حتی پس از رسیدن به قدرت نتوانسته اند دربین خانواده های خود جائی
پائی پیداکنند .
ازبین اینها
کسانی را می شناسم که پس از رسیدن به قدرت ، پدر خویش را درتصفیه ها بکام مرگ
کشانده اند و مادر وخواهران مظلوم خود را مجبور به ترک وطن کرده اند .
شفیق گفت پدر
بزرگوار !
ازدیدار شما و
ازشنیدن صحبت های گرم شما نهایت احساس آرامش کردم .
من آمده ام که به
شما اعلام بدارم که نه تنها من بلکه جمع کثیری ازسایر فرزندان شما در خدمت شما اند
، و نیزبه شما اطمینان بدهم که تسلط اینها بر کشور غیر ممکن و محال است ، حتی به
کمک خارجی ها .
اینها نخواهند
توانست با کشتار و ارعاب مردم مظلوم ما به اهداف شوم خود برسند ، کشور درحال
التهاب و کابل و ولایات یکپارچه آمادۀ
انقلاب اند .
من به شما
اطمینان میدهم که بزودی صد ها همسنگران فرزند شما با ایثار جان های شیرین خود ،
کشور را از چنگال این اهریمنان نجات خواهند داد و مسئولیت ایمانی و ملی خود را در
برابر دین و وطن ادا خواهند کرد .
پدر شهید گفت
فرزندم !
شهادت پسرم
درداخل خانواده و در بین قوم چنان اثرات وسیع و گستردۀ بجا گذاشته است که ده ها
جوان آمادۀ گردیده اند تا راه او را ادامه دهند .
خانواده های زیادی به من پیغام داده اند که ما تحت
هدایت ورهنمائی شما آمادۀ هرگونه ایثار و فداکاری هستیم ، آنها گفته اند :
ما منتظریم که شما درزندگی چه تصمی اتخاذ می
کنید ، آیا در داخل مانده و مقاومت می کنید و یا ترک وطن نموده و هجرت را اختیار
می نمائید . ما منتظر تصمیم و منتظر قوماندۀ شما هستیم .
این شهادت پسرم چنان
فضای عجیبی را دربین قوم و اطرافیان نزدیک بوجود آورده است ، فضایی یکپارچه و متحدی
که باورکردنی نیست . من احساس نمی کردم که
روزی چنین اتفاقی بیفتد که با شهادت فرزندم چنین فضای از خودگذری و ایثار و برادری
و محبت دربین عزیزان و د وستان بوجود آید . برعکس آنچه انتظار آن می رفت ، فضای
ترس و وحشت و پراگندگی و مداهنت .
شما این گروه را
ازجهات سیاسی و گروهی آن می شناسید ولی من اینها را علاوه بر آن از جهات اجتماعی و
موقعیت مردمی آنها می شناسم ، بغیر از تعدادی که زبان خوب دارند و بدانوسیله
موقعیتی را دربین گروه خود پیدا کرده اند ، این گروه منفور جامعه بوده و مردم ما
بحدی درمورد این ها حساسیت دارند که د رمورد خارجیها ندارند . اینها با کلتور و
فرهنگ ، عنعنات و رسوم ، دین و آئین جامعه و مردم ما بیگانه اند . اینها حتی در
تبانی با ابرقدرت روس و با تأثیر پذیری از آن ، ضد دین و فرهنگ جامعه گردیده اند .
مشکل افغانستان
با ادامه همان سیاست های چندین دهۀ که وابستگی هرچه بیشتر ما را به روسیه فراهم
نمود ، ازابتدا محسوس و قابل درک بود . ترس از این وابستگی بخصوص باکشوری که خود
ازیک اقتصاد پیشرفتۀ برخوردارنیست ، کشوری که نظامش بر دیکتاتوری برخلق حاکم است ،
کشوری که یک نظام جدید جهانی را به زور برچه بربالای انسانها امتحان می کند ،
کشوری که همه چیزش با جامعه و کشور ما نه تنها فرق می کند بلکه در تضاد است ، آیا
ممکن خواهد بود که افغانستان درپیوند با آن و یا دروابستگی با آن روز خوشی را
بیابد .
من برعکس احساس
وحشت می کنم و می ترسم که نه تنها چیزی حاصل ما نخواهد شد بلکه هر آنچه داریم
آنراهم ازدست خواهیم داد . ما که عقب افتاده ترین کشورجهان ازنظر مادی هستیم می
ترسم که از نظر معنوی نیز همۀ دار و ندارما به نابودی روبرو خواهد شد و از این
مصیبت ، مردگان ما هم ، مانند مولانای بلخی ، ابوریحانی بیرونی ، خواجه عبدالله
انصاری ، ابن سینای بلخی ، امام فخررازی و سیدجما ل الدین افغانی نیزمأمون و مصئون
نخواهند ماند .
ما دیدیم بخارا و
سمرقند که زمانی مهد علم و دانش و فرهنگ دنیا بود و از آنجا شخصیت های بزرگی مانند
امام محمد بخاری و ترمذی و خواجه عبدالله احرار و ابومنصور ماتُریدی برخواستند .
امروز نشانۀ از علم و دانش و فرهنگ درآن
سرزمین ها به مشاهده نمی رسد و حتی از نظر مادی عقب افتاده ترین جوامع زیر سلطۀ
روس اند . پس چگونه کشور ما روی سعادت و خوشبختی را خواهد دید .
من لحظۀ به پسرم
فکر نکردم ، حتی درطی ده سال اخیرعمرم ازآیندۀ کشورو همسایگی و دوستی با روس ها
احساس تشویش و نگرانی پیدا کرده ام .
شفیق پس از شنیدن
حرف های پدرشهید احساس کرد که انقلاب آینده نه تنها انقلاب به مفهوم برچیدن بساط
گروهکی از وابستگان روسیه خواهد بود بلکه انقلاب ، انقلاب فکری وبنیادی خواهد بود
که جامعه را ازبنیاد متحول نموده و استقلال و آزادی و نظام اسلامی را به ارمغان
خواهد آورد .
دراخیر پدرشهید
از شفیق خواست تا آدرس خود را با شماره تلفن برایش بدهد و ازاوخواست که ارتباطش را
با او قطع نسازد و گفت :
این خانۀ شما و
همه کسانی است که درد دین و وطن دارند ، امید وارم همیشه به ما سربزنید تا باهم
لحظاتی نشسته و درد دل نمائیم . شفیق با وعدۀ ملاقات های بعدی خداحافظی کرد و رفت.
ادامه .
ایمیل آدرس zbcd09@yahoo.com
آدرس وبلاک : Ziaiebeha.blogspot.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر